P2
P2
۱۳ سال پیش:
نفس عمیقی کشید و دستی به موهاش کشید : تو میتونی تو میتونی.
مدام با خودش تکرار کرد: سلام من جئون جونگ کوک دانش آموز جدید هستم و از بوسان اومدم. از آشنایی با شما خوش وقتم. سلام من جئون جونگ کوک هستم و از بوسان اومدم. از آشنایی با شما خوش وقتم.
نفس عمیق دیگری کشید و آروم در زد.
صدای زنی گفت : بیا داخل.
آروم در کلاس و باز کرد و وارد کلاس شد.
@ بچه ها ایشون دانش آموز جدید مدرسمون هستن. جونگ کوک خودتو معرفی کن.
_ بله .
رو به کلاس برگشت و گفت : سلام من جئون جونگ کوک دانش آموز جدید هستم و از بوسان اومدم. از آشناییتون خوش وقتم.
بچه ها همه دست زدند و دونه دونه خودشون و معرفی کردن. تا اینکه در میون انبوه جمعیت و صدای زیاد جونگ کوک پسری و دید با چشمانی کشیده و پر از سیاهی که لبخندی زیبایی بر روی لب داشت و او هم با دیگر بچه ها به جونگ کوک تبریک میگفت. نمیدونست چرا ولی هرکاری میکرد باز هم چشمانش روی اون پسر قفل بود.
ناگهان با صدایی به خودش اومد : جونگ کوک ؟
جونگ کوک ناگهان به خودش اومد و گفت : بله.
@ پسرم کنار تهیونگ یه جای خالی هست.
و درست به همونجای خالی ای اشاره کرد که کنار اون پسری بود که جونگ کوک با دیدنش تمرکزشو از دست داد.
@ میتونی اونجا بشینی.
_ متشکرم.
و رفت و کنار اون پسر نشست. درست وقتی کیفشو آویزون کرد صدای دلنشینی گفت : سلام من کیم تهیونگم از آشنایی باهات خوش وقتم.
جونگ کوک برگشت و به چشم های کشیده و مشتاق بغل دستش نگاه کرد : منم جئون جونگ کوکم.
و با هم دست دادن.
_ حواستو جمع کن پسر. خانم اوک مهربونه ولی میتونی خیلی جدیم باشه. چشمکی زد و نگاهشو به تخته داد.
@ خب بچه ها بیاین درس امروز و شروع کنیم.
جونگ کوک همینجوری خیره به بغل دستش نگاه میکرد و در نهایت اونم حواسشو به تخته داد......
۱۳ سال پیش:
نفس عمیقی کشید و دستی به موهاش کشید : تو میتونی تو میتونی.
مدام با خودش تکرار کرد: سلام من جئون جونگ کوک دانش آموز جدید هستم و از بوسان اومدم. از آشنایی با شما خوش وقتم. سلام من جئون جونگ کوک هستم و از بوسان اومدم. از آشنایی با شما خوش وقتم.
نفس عمیق دیگری کشید و آروم در زد.
صدای زنی گفت : بیا داخل.
آروم در کلاس و باز کرد و وارد کلاس شد.
@ بچه ها ایشون دانش آموز جدید مدرسمون هستن. جونگ کوک خودتو معرفی کن.
_ بله .
رو به کلاس برگشت و گفت : سلام من جئون جونگ کوک دانش آموز جدید هستم و از بوسان اومدم. از آشناییتون خوش وقتم.
بچه ها همه دست زدند و دونه دونه خودشون و معرفی کردن. تا اینکه در میون انبوه جمعیت و صدای زیاد جونگ کوک پسری و دید با چشمانی کشیده و پر از سیاهی که لبخندی زیبایی بر روی لب داشت و او هم با دیگر بچه ها به جونگ کوک تبریک میگفت. نمیدونست چرا ولی هرکاری میکرد باز هم چشمانش روی اون پسر قفل بود.
ناگهان با صدایی به خودش اومد : جونگ کوک ؟
جونگ کوک ناگهان به خودش اومد و گفت : بله.
@ پسرم کنار تهیونگ یه جای خالی هست.
و درست به همونجای خالی ای اشاره کرد که کنار اون پسری بود که جونگ کوک با دیدنش تمرکزشو از دست داد.
@ میتونی اونجا بشینی.
_ متشکرم.
و رفت و کنار اون پسر نشست. درست وقتی کیفشو آویزون کرد صدای دلنشینی گفت : سلام من کیم تهیونگم از آشنایی باهات خوش وقتم.
جونگ کوک برگشت و به چشم های کشیده و مشتاق بغل دستش نگاه کرد : منم جئون جونگ کوکم.
و با هم دست دادن.
_ حواستو جمع کن پسر. خانم اوک مهربونه ولی میتونی خیلی جدیم باشه. چشمکی زد و نگاهشو به تخته داد.
@ خب بچه ها بیاین درس امروز و شروع کنیم.
جونگ کوک همینجوری خیره به بغل دستش نگاه میکرد و در نهایت اونم حواسشو به تخته داد......
۳.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.