فیک کوک ( امید عشق ) پارت ۱
از زبان ا/ت:
سلام من ا/ت هستم و ۱۸ سالمه امروز میخوام با دوست صمیمیم لیا برم به بار ولی به مامانم گفتم که میرم خونه ی دوستم . ( پدر ا/ت وقتی که ا/ت ۹ سالش بود فوت کرد)
از زبان ا/ت :
خب ساعت ۷ شد قراره ساعت ۸ برم بار پس الان باید آماده شم . رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و در کمدم رو باز کردم یک لباس بنفش که بالاتنه اش باز بود و دامنش خیلی کوتاه بود پوشیدم ( عکس لباس اسلاید دوم ) و شلوار هم نپوشیدم و کفشم رو پوشیدم . رفتم سر میز آرایشم و
ی رژ لایت صورتی رو زدم و آریش لایت داشتم ولی ریملم رو زیاد زدم چون عاشق اینم که موژه هام دیده بشه حوصله نداشتم موهام رو مدل بدم برای همین موهام رو دم اسبی بستم توی آینه به خودم نگاه کردم و رفتم پایین ساعت دیگه ۸ شده بود تا خواستم روی مبل بشینم زنگ در خورد لیا بود از مامانم خداحافظی کردم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم....
سلام من ا/ت هستم و ۱۸ سالمه امروز میخوام با دوست صمیمیم لیا برم به بار ولی به مامانم گفتم که میرم خونه ی دوستم . ( پدر ا/ت وقتی که ا/ت ۹ سالش بود فوت کرد)
از زبان ا/ت :
خب ساعت ۷ شد قراره ساعت ۸ برم بار پس الان باید آماده شم . رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و در کمدم رو باز کردم یک لباس بنفش که بالاتنه اش باز بود و دامنش خیلی کوتاه بود پوشیدم ( عکس لباس اسلاید دوم ) و شلوار هم نپوشیدم و کفشم رو پوشیدم . رفتم سر میز آرایشم و
ی رژ لایت صورتی رو زدم و آریش لایت داشتم ولی ریملم رو زیاد زدم چون عاشق اینم که موژه هام دیده بشه حوصله نداشتم موهام رو مدل بدم برای همین موهام رو دم اسبی بستم توی آینه به خودم نگاه کردم و رفتم پایین ساعت دیگه ۸ شده بود تا خواستم روی مبل بشینم زنگ در خورد لیا بود از مامانم خداحافظی کردم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم....
۹.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.