فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 3
ویو ا.ت
گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم میچانگه..
ا.ت : موشی موشی ..
میچانگ : کنیچیوا ا.ت چان .. دایجوبو دسکا؟
ا.ت : های.. اممم کاری پیش اومده؟
میچانگ : آره میخوایم بیای یه صحنه قتل رو برسی کنی .. بیا به لوکیشنی که برات فرستادم
ا.ت : هومم.. اوکیه الان میام *ا.ت لباس کارشو میپوشه و میخواد بره *
م.ت : ا.ت دخترم کجا میری؟
ا.ت : گومن داسای اوکاسان.. یکار فوری برام پیش اومده باید برم
م.ت : باشه به سلامت عزیزم ..
ا.ت : سایونارا..😊
*سوار ماشین میشه و به طرف لوکیشن حرکت میکنه .. بعد چند مین می رسه .. از ماشین پیاده میشه و میره طرف میچانگ *
ا.ت : خب تا الان چی دستگیرتون شد؟
میچانگ : طبق برسی هایی که کردیم این یه دعوا و قتل عادی نبوده بلکه بین دو تا خلافکار بوده.. شواهد و مدارک نشون میده قتل با سلاح سرد اتفاق افتاده.. پس
ا.ت : پس شما میخواید من قاتل رو که یک فرد مجهوله پیدا کنم
رئیس پلیس: درسته .. ما میخوایم شما با هوش سرشاری که دارید قاتل رو شناسایی کنید که راحت بتونیم بگیریمش و بفهمیم این قتل برای چی بوده..
ا.ت : اینکه بفهمیم قتل برای چی بوده فایده ای نداره.. مهم اینه که بفهمیم اون خلافکار کیه و از کی دستور میگیره..
میچانگ : خب پس بیا به صحنه نگاهی بنداز شاید سر نخی پیدا کردی ..
*ا.ت میره صحنه قتل رو برسی میکنه سر نخ هارو جمع میکنه و میاد بیرون *
میچانگ : خب چیشد؟؟ فهمیدی کار کیه؟
ا.ت : آره .. کار یه خلافکار از یه گروه مافیاییه ... و صد در صد به دستور رئیسش این قتل رو انجام داده .. وقتی جسد رو کالبد شکافی کنن سر نخ ها واضح نشون میدن کار کی بوده... 'برگشتیم اداره پلیس .. منم رفتم دفترم تا به پرونده رسیدگی کنم مشغول بودم که یهو یاد اون دونفری که امروز ظهر دیده بودم افتادم .. نکنه کار اونا بوده باشه.. سریع رفتم سوار ماشین شدم و رفتم همون جایی که امروز ظهر رفته بودیم... ماشین رو پارک کردم ، از دور نگاهی تو کوچه انداختم خیلی تاریک بود *الان شبه* دیدم کسی نیست و رفتم تو کوچه که چیزی دستگیرم شه ولی هیچی نبود ... من مطمئن بودم اون دو نفر یه کسایی رو اینجا تا حد مرگ کتک زدن پس چطور اینجا هیچی نیست .. حتی یه قطره خونم رو زمین نریخته بود .. امکان نداره ... ، همین طور تو فکر بودم داشتم کوچه رو برسی میکردم و میگشتم که یهو....
°•°•°•°•°•°•°•°
نظرتون رفقا؟
نمیدونم چرا موقع نوشتن این پارت همش یاد رانپو سان میوفتادم..😂😂
#سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #ران
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 3
ویو ا.ت
گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم میچانگه..
ا.ت : موشی موشی ..
میچانگ : کنیچیوا ا.ت چان .. دایجوبو دسکا؟
ا.ت : های.. اممم کاری پیش اومده؟
میچانگ : آره میخوایم بیای یه صحنه قتل رو برسی کنی .. بیا به لوکیشنی که برات فرستادم
ا.ت : هومم.. اوکیه الان میام *ا.ت لباس کارشو میپوشه و میخواد بره *
م.ت : ا.ت دخترم کجا میری؟
ا.ت : گومن داسای اوکاسان.. یکار فوری برام پیش اومده باید برم
م.ت : باشه به سلامت عزیزم ..
ا.ت : سایونارا..😊
*سوار ماشین میشه و به طرف لوکیشن حرکت میکنه .. بعد چند مین می رسه .. از ماشین پیاده میشه و میره طرف میچانگ *
ا.ت : خب تا الان چی دستگیرتون شد؟
میچانگ : طبق برسی هایی که کردیم این یه دعوا و قتل عادی نبوده بلکه بین دو تا خلافکار بوده.. شواهد و مدارک نشون میده قتل با سلاح سرد اتفاق افتاده.. پس
ا.ت : پس شما میخواید من قاتل رو که یک فرد مجهوله پیدا کنم
رئیس پلیس: درسته .. ما میخوایم شما با هوش سرشاری که دارید قاتل رو شناسایی کنید که راحت بتونیم بگیریمش و بفهمیم این قتل برای چی بوده..
ا.ت : اینکه بفهمیم قتل برای چی بوده فایده ای نداره.. مهم اینه که بفهمیم اون خلافکار کیه و از کی دستور میگیره..
میچانگ : خب پس بیا به صحنه نگاهی بنداز شاید سر نخی پیدا کردی ..
*ا.ت میره صحنه قتل رو برسی میکنه سر نخ هارو جمع میکنه و میاد بیرون *
میچانگ : خب چیشد؟؟ فهمیدی کار کیه؟
ا.ت : آره .. کار یه خلافکار از یه گروه مافیاییه ... و صد در صد به دستور رئیسش این قتل رو انجام داده .. وقتی جسد رو کالبد شکافی کنن سر نخ ها واضح نشون میدن کار کی بوده... 'برگشتیم اداره پلیس .. منم رفتم دفترم تا به پرونده رسیدگی کنم مشغول بودم که یهو یاد اون دونفری که امروز ظهر دیده بودم افتادم .. نکنه کار اونا بوده باشه.. سریع رفتم سوار ماشین شدم و رفتم همون جایی که امروز ظهر رفته بودیم... ماشین رو پارک کردم ، از دور نگاهی تو کوچه انداختم خیلی تاریک بود *الان شبه* دیدم کسی نیست و رفتم تو کوچه که چیزی دستگیرم شه ولی هیچی نبود ... من مطمئن بودم اون دو نفر یه کسایی رو اینجا تا حد مرگ کتک زدن پس چطور اینجا هیچی نیست .. حتی یه قطره خونم رو زمین نریخته بود .. امکان نداره ... ، همین طور تو فکر بودم داشتم کوچه رو برسی میکردم و میگشتم که یهو....
°•°•°•°•°•°•°•°
نظرتون رفقا؟
نمیدونم چرا موقع نوشتن این پارت همش یاد رانپو سان میوفتادم..😂😂
#سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #ران
۲۲۹
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.