من دوستت دارم دیونه پارت۱۲۴ (رویا)
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۲۴ #(رویا)
از بس گریه کرده بودم چشمام چیزی رو نمیدید صدامم در نمیومد ثریا خانمو آرشین هردوتا بستری بودن...
[]
صدای گریه کل بهشت زهرارو پرکرده بود..ثریاخانم خودشو انداخته بود رو جسم پسرش اشک میریختو وفریادنجواگونه میزد..آقای شجایی رو احسای میکردی پیرترشده یه گوشه نشسته بودبابغض فقط نظاره گربود..اشکامو پاک کردمو سرمو بلند کردم..چشمم بهش افتاد..زیر چشماش گود افتاده بود باقدمای شلو وارفته آروم آروم به جسم امیر نزدیک میشد.سکندری خورد میخواست بیفته یکی از مردای حاضر گرفتش.به امیر نزدیک شد،نگاهی بهش انداخت ودوزانو روی زمین افتاد.دستشو سمت کفن برد تابازش کنه،بالحن آرومی گفت:
-این چیه رفیقم خفه میشه..بازش کنین میخواین خفش کنین،امیر داداش بلندشو چراداری مسخره بازی در میاری خندیدوادامه دادمگه دیونه شدی .پاشو داداشم کافیه من به غلط کردن افتادم خوب شد. یهودادکشید.امیرپاشو غلط کردم ..امیر غلط کردم داداش ...عربده کشید..غلط کردم پاشوووو..امیر.گریه ای همه شدیدتر شد.امیر من غلط کردم، به پات میفتم.التماست میکنم داداشم پاشوو،عرفانو از امیر جداکردن..عربده میکشیدکه رهاش کنن ودوباره به امیرنزدیک میشد.امیرر یادته بهم میگفتی همیشه عین یه داداش پشتمی،پس الان کجا داری میری.عرفانو بازم از امیر جداکردن...ثریاخانم دوباره ازهوش رفت.امیرو تو جایگاه ابدیش گذاشتن..میخواستن خاک بریزن ولی عرفان اجازه نمیداد..اونی که داشت خاک میریخت روهل داد .
-داری چیکار میکنی.داداشم خوابه ،چراخاک روش میریزی،مرده نگاهی به بابای امیر انداخت.آقای شجاعی به زحمت ازجاش بلندشد،باکمرشکسته به عرفان نزدیک شد.
دستشو روشونه ای عرفان گذاشت،
عرفان نگاهی بهش انداخت.
-عمومهدی میبینی پسرت داره بامن چیکار میکنه.ببین داره نابودم میکنه.آقامهدی سر عرفانو توبغلش گرفت.
گریه ای عرفان شدت گرفت.بلاخره امیرو به خانه ای ابدیش سپردن.ثریاخانوم بازم ازهوش رفت بر.همه کم کم متفرق شدن.من موندمو عرفان که کنار قبر امیر درازکشیده بودوروخاکای قبرش دست میکشیدوگریه میکرد،
باصدایی که به زورازگلوم بیرون میومد اسمشو صداکردم،
-عرفان،
انگشتشو به علامت اینکه چیزی نگم بلندکرد.
-مگه کوری نمیبینی دارم باداداشم حرف میزنم .پس خفه شو..
باشنیدن حرفش،دنیاروسرم آوارشد ولی به رونیاوردم،
-همش تقصیرتوی لعنتی،تقصیرتوء که داداش من الان اینجا خوابیده..اشکاش گونه هاشو خیس کردوادامه داد،ازت متنفرم رویا..ازت متنفرم،چراوارد زندگیمون شدی،تو یهو از کدوم جهنمی پیدات شد.داداکشید
-ازکجاپیدات شد لعنتی..ازکجا. آروم آروم زمزمه کردوسرشو دوباره رو قبر گذاشت،
نویسنده؛S..ma.Eh
از بس گریه کرده بودم چشمام چیزی رو نمیدید صدامم در نمیومد ثریا خانمو آرشین هردوتا بستری بودن...
[]
صدای گریه کل بهشت زهرارو پرکرده بود..ثریاخانم خودشو انداخته بود رو جسم پسرش اشک میریختو وفریادنجواگونه میزد..آقای شجایی رو احسای میکردی پیرترشده یه گوشه نشسته بودبابغض فقط نظاره گربود..اشکامو پاک کردمو سرمو بلند کردم..چشمم بهش افتاد..زیر چشماش گود افتاده بود باقدمای شلو وارفته آروم آروم به جسم امیر نزدیک میشد.سکندری خورد میخواست بیفته یکی از مردای حاضر گرفتش.به امیر نزدیک شد،نگاهی بهش انداخت ودوزانو روی زمین افتاد.دستشو سمت کفن برد تابازش کنه،بالحن آرومی گفت:
-این چیه رفیقم خفه میشه..بازش کنین میخواین خفش کنین،امیر داداش بلندشو چراداری مسخره بازی در میاری خندیدوادامه دادمگه دیونه شدی .پاشو داداشم کافیه من به غلط کردن افتادم خوب شد. یهودادکشید.امیرپاشو غلط کردم ..امیر غلط کردم داداش ...عربده کشید..غلط کردم پاشوووو..امیر.گریه ای همه شدیدتر شد.امیر من غلط کردم، به پات میفتم.التماست میکنم داداشم پاشوو،عرفانو از امیر جداکردن..عربده میکشیدکه رهاش کنن ودوباره به امیرنزدیک میشد.امیرر یادته بهم میگفتی همیشه عین یه داداش پشتمی،پس الان کجا داری میری.عرفانو بازم از امیر جداکردن...ثریاخانم دوباره ازهوش رفت.امیرو تو جایگاه ابدیش گذاشتن..میخواستن خاک بریزن ولی عرفان اجازه نمیداد..اونی که داشت خاک میریخت روهل داد .
-داری چیکار میکنی.داداشم خوابه ،چراخاک روش میریزی،مرده نگاهی به بابای امیر انداخت.آقای شجاعی به زحمت ازجاش بلندشد،باکمرشکسته به عرفان نزدیک شد.
دستشو روشونه ای عرفان گذاشت،
عرفان نگاهی بهش انداخت.
-عمومهدی میبینی پسرت داره بامن چیکار میکنه.ببین داره نابودم میکنه.آقامهدی سر عرفانو توبغلش گرفت.
گریه ای عرفان شدت گرفت.بلاخره امیرو به خانه ای ابدیش سپردن.ثریاخانوم بازم ازهوش رفت بر.همه کم کم متفرق شدن.من موندمو عرفان که کنار قبر امیر درازکشیده بودوروخاکای قبرش دست میکشیدوگریه میکرد،
باصدایی که به زورازگلوم بیرون میومد اسمشو صداکردم،
-عرفان،
انگشتشو به علامت اینکه چیزی نگم بلندکرد.
-مگه کوری نمیبینی دارم باداداشم حرف میزنم .پس خفه شو..
باشنیدن حرفش،دنیاروسرم آوارشد ولی به رونیاوردم،
-همش تقصیرتوی لعنتی،تقصیرتوء که داداش من الان اینجا خوابیده..اشکاش گونه هاشو خیس کردوادامه داد،ازت متنفرم رویا..ازت متنفرم،چراوارد زندگیمون شدی،تو یهو از کدوم جهنمی پیدات شد.داداکشید
-ازکجاپیدات شد لعنتی..ازکجا. آروم آروم زمزمه کردوسرشو دوباره رو قبر گذاشت،
نویسنده؛S..ma.Eh
۳۸.۴k
۱۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.