پارت۱۲۶ ازخونه بیرون زدم...عین آتیش شعله ور بودم ..سسوار
#پارت۱۲۶ #ازخونه بیرون زدم...عین آتیش شعله ور بودم ..سسوار ماشین شدم پامو رووپدال گازفشار دادمو باتمام قدرتم گازدادم...
-عرفان لعنتی ازت متنفرمممم..چندبارنزدیک بود تصادف کنم...
داخل خونه شدم..
-خانم..
-هیسس نسرین الان نه..باعجله سمت اتاقم راه افتادم بااعصبانیت دربهم کوبیدم،،سمت کمد رفتم عکسشو از پشت کمد بیرون آوردم..ازتو کشوی کمد یه قیچی برداشتمو باتمام نفرتم سرقیچی رو زدم تو دوتا چشماش..ازت بدم میام ..پست فطرت ..آشغال ...وقتی عقده ام خالی شد که دیگه هیچی ازاون نقاشی نمونده بود..همونجانشستم اشکام صورتمو خیس کرده بود...تند تند اشکامو پاک کردم...عشقتو از قلبم بیرون میکنم ...ازاین به بعد برام مردی ..دیگه کسی به اسم عرفان نمیشناسم...فراموشت میکنم برای همیشه ...
(عرفان)
مامان بزرگ بااخم نگام میکرد
-عرفان نزار آخرای عمرم تصورم ازت یجوردیگه باشه،تلخ خندیدم ..دستاشوگرفتمو روی تخت نشوندمش..
-مامان بزرگ ..قربونت برم،من نمیتونم اینجاباشم هرجارو نگاه میکنم امیر هست.سختمه..سرمو روپای مامان بزرگ گذاشتم..دارم ازدرون آتیش میگیرم ..میربرامن همه چیز بود..همه چیز ،،یادته تو بابابارفته بودین مشهد،من تب داشتم.،تاصبح کنارم موندو پاشویه ام داد ..حتی برام سوپم میپخت گاهی وقتا عین مامانا سرم غرمیزد..گاهی عین داداش بزرگترنصیحتو راهنماییم میکرد...یبار که ماشین لباسشویی خراب شد ..کمکم میکرد لباسامو بشورم..امیری که تو خونشون عین شاهزاده ها زندگی میکرد..بخاطرمن قراردادملیاردیشو ازدست دادحتی به رومم نیاورد بغضم شکست اشکام دیدمو تار کرد یکی یکی روی گونه هام میریخت....دست مامان بزرگ که تو موهام بود متوقف شد،، من براش چیکار کردم ،،،هیچ.... براش هیچکاری انجام ندادم جزاینکه دلشو شکستم،همیشه بهش ضرر زدم..عاشق دختری بودم،، که نامزدش بودو دیونه وار دوستش داشت.مامان بزرگ اصلا باورم نمیشه،، یک ماه ونیمه که امیروندارم..داداشم نیست وقتی فکرمیکنم دیگه نمیتونم کنارم ببینمش ..دیونه ام میکنه...
دستی رو شونه ام نشست...دستمو رودستش گذاشت..سرمو بلندکردمو سمتش چرخیدم،،
نویسنده:S.ma.Eh
-عرفان لعنتی ازت متنفرمممم..چندبارنزدیک بود تصادف کنم...
داخل خونه شدم..
-خانم..
-هیسس نسرین الان نه..باعجله سمت اتاقم راه افتادم بااعصبانیت دربهم کوبیدم،،سمت کمد رفتم عکسشو از پشت کمد بیرون آوردم..ازتو کشوی کمد یه قیچی برداشتمو باتمام نفرتم سرقیچی رو زدم تو دوتا چشماش..ازت بدم میام ..پست فطرت ..آشغال ...وقتی عقده ام خالی شد که دیگه هیچی ازاون نقاشی نمونده بود..همونجانشستم اشکام صورتمو خیس کرده بود...تند تند اشکامو پاک کردم...عشقتو از قلبم بیرون میکنم ...ازاین به بعد برام مردی ..دیگه کسی به اسم عرفان نمیشناسم...فراموشت میکنم برای همیشه ...
(عرفان)
مامان بزرگ بااخم نگام میکرد
-عرفان نزار آخرای عمرم تصورم ازت یجوردیگه باشه،تلخ خندیدم ..دستاشوگرفتمو روی تخت نشوندمش..
-مامان بزرگ ..قربونت برم،من نمیتونم اینجاباشم هرجارو نگاه میکنم امیر هست.سختمه..سرمو روپای مامان بزرگ گذاشتم..دارم ازدرون آتیش میگیرم ..میربرامن همه چیز بود..همه چیز ،،یادته تو بابابارفته بودین مشهد،من تب داشتم.،تاصبح کنارم موندو پاشویه ام داد ..حتی برام سوپم میپخت گاهی وقتا عین مامانا سرم غرمیزد..گاهی عین داداش بزرگترنصیحتو راهنماییم میکرد...یبار که ماشین لباسشویی خراب شد ..کمکم میکرد لباسامو بشورم..امیری که تو خونشون عین شاهزاده ها زندگی میکرد..بخاطرمن قراردادملیاردیشو ازدست دادحتی به رومم نیاورد بغضم شکست اشکام دیدمو تار کرد یکی یکی روی گونه هام میریخت....دست مامان بزرگ که تو موهام بود متوقف شد،، من براش چیکار کردم ،،،هیچ.... براش هیچکاری انجام ندادم جزاینکه دلشو شکستم،همیشه بهش ضرر زدم..عاشق دختری بودم،، که نامزدش بودو دیونه وار دوستش داشت.مامان بزرگ اصلا باورم نمیشه،، یک ماه ونیمه که امیروندارم..داداشم نیست وقتی فکرمیکنم دیگه نمیتونم کنارم ببینمش ..دیونه ام میکنه...
دستی رو شونه ام نشست...دستمو رودستش گذاشت..سرمو بلندکردمو سمتش چرخیدم،،
نویسنده:S.ma.Eh
۳۶.۰k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.