DARKLIKEBLACK

#DARK_LIKE_BLACK
part 24
رکیتا :
از حرف تهیونگ تعجب کردم نگاهم افتاد به بقیه پسرا که انگار خیلی اعصبانی شده بودن.
~ خب انگار کس دیگه ای ازجونش سیر نشده و نمیخواد این دختره ی رو مخ رو تحمل کنه.
+ انقدر حرف نزن ، برو آماده شو دیرت نشه بابابزرگ.
~ انقدر به من نگو بابابزرگ.
+ دلم میخواد.
- بسه برید آماده شید.
همه رفتن و منو تهیونگ تنها موندیم توی خوابگاه
من نشستم روی مبل و تهیونگ هم کنارم ، گوشیم رو برداشتم ، داشتم یادداشت های گوشیم رو نگاه میکردم که دیدم 24 April یعنی امروز تولد میاست.
+تهیونگ.
+ بله!
+ امروز تولد میاست باید براش جشن بگیریم کمکم میکنی ؟؟
+باشه.
+ خب بیا از پاپیون پارچه ای شروع کنیم ، میا خیلی پاپیون دوست داره ، خیاطی بلدی ؟
+ منم بلد نیستم. ولی یکاریش میکنیم.
جیمین :
رسیدیم باشگاه که یادم افتاد گوشیم رو خوابگاه جا گذاشتم.
- مارنی.
- بله!
-من به گوشیم احتیاج دارم، میشه بریم خوابگاه تا برش دارم ؟؟
- باشه پس دنبالم بیا.
سوار ماشین انی شدیم ، رسیدم خوابگاه. رفتیم داخل که در یکی از اتاق ها بسته بود و گوشی منم دقیقا توی این اتاق بود.
مارنی :
- برو گوشیت رو برادر دیگه.
- گوش کن.
- چی ؟
همون موقع صدای تهیونگ و رکیتا از توی اتاق امد.
+ وای بکنش تو دیگه حوصله ام رو سر بردی.
+ خب آخه این خیلی کلفته بعید میدونم بره توش...
+ خب تف بزن.
+ باشه...
و صدای جیغ رکیتا.......
خیلی اعصبانی شدم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم در رو باز کردم و گفتم :
- شما دارین چه غلط...
رکیتا و تهیونگ و جیمین بهت زده داشتن من رو نگاه می کردن ، نگاهم افتاد به اتاق که تزئین شده بود و رکیتا و تهیونگ که ظاهرا داشتن پاپیون پارچه ای درست می کردن.
+ داشتیم پاپیون پارچه ای برای تولد میا درست میکردیم سوزن رفت توی دست من ، چیزی شده چرا برگشتن ؟؟
- چیزی نیست به کارتون ادامه بدین، جیمین برو گوشیتو برادر.
کاملا معلوم بود جلوی خودشون رو گرفتن که نخندن ولی من اصلا به روی خودم نیاوردم.
- برداشتم بریم.
در رو که بستم صدای خنده ی رکیتا و تهیونگ بلند شد...
خیلی ضایع شدم خدا کنه کسی چیزی نفهمه.
« منحرف ها رو گیر آوردم. 😹 😹 🔞 »
تهیونگ:
تا در رو بست دوتاییمون پوکیدیم از خنده
& وایییی آخر سوتی بود
+ خیلی باحال بووود
& چجوری جیمین منفجر نشد از خنده اون از من و تو خوش خنده تره
+ من دقیقا داشتم به همین فکر میکردم
چند دقیقه فقط داشتیم میخندیدیم
بعد از کلی خنده رکیتا با حالتی که دستش رو شکمش بود و از شدت خنده دل درد گرفته بود گفت ، بسه دیگه بریم سر کارمون


نظر فراموش نشه


#kim_family
دیدگاه ها (۱۱۲)

من:مهربانی ، گریه ، خنده ، عصبانیتشما کدوم؟!

وویی جووووووووووووووووون 😘😘😘

#DARK_LIKE_BLACKpart 23دستگیره رو دادم پایین که در باز نشد ب...

me #Marni_km#kim_family

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲۰بعد با دستام سرشو گرفتمو سمت خودم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط