من دوستت دارم دیونه پارت۱۳۲ -باهاش حرف میزنی؟
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۳۲ #-باهاش حرف میزنی؟
-آره.میگم بیاوبه حرمت این ریش سفید من بزرگی کن واین دوست نفهم مارو ببخش،
-ممنون ازدفاع شجاعانت،
-خواهش،
-امیریه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟
-تاچی باشه..
-تو..
-دیگه نه .
متعجب نگاهش کردم،
-تو فهمیدی میخواستم چی بگم؟؟
-آره..میخواستی بگی هنوز رویارو دوست دارم یانه.منم گفتم نه..
-دمت گرم..از کجافهمیدی؟؟
-ازاونجایی که وقتی درمورد رویاحرف میزنیم .شک ودودلی تو چشمات موج میزنه..بزارخیالتو راحت کنم..من دیگه رویافکرم نمیکنم..اگه هم قرار باشه دوستش داشته باشم به عنوان یه خواهریازن داداشه .همینو بس ..اگه تو هم بارویاازدواج نکنی بازم رویابرام یه خواهر میمونه..فهمیدی..
-هوم..
-هومو کوفت ..
-بله بابا بله
-پس حله.فرداتوأم بامن میایی؟
-مـــــــن..من چرا.
-میای حرف زیادی نباشه.
(رویا)
بابهت به کسی که روبه روم بود نگاه میکردم قلبم میخواست بیاد تو دهنم.
-امیرتو..همجابرام تیره وتارشد..
-باخنکای چیزی رو صورتم آروم چشمامو بازکردم..
-دخترم خوبی؟؟
سرمو تکون دادم..
-امیراینجابود..چشم چرخوندم..امیروعرفان کنارهم نشسته بودن..امیربالبخندنگام میکرد عرفانم سرشوانداخته بود پایین وباانگشتای دستش بازی میکرد..
-خوبی رویا؟
-امیراصلا باورم نمیشه،
-آره هیچکس باورش نمیشه که من زنده باشم..عرفان وقتی منو دیدمیخواست سکته کنه..البته اگه این رفتاروازش نمیدیدم شک میکردم براش مهم بودم.نگاهی به عرفان انداختم..لبخند کوچولویی رولبش بود
-خیلی خیلی خوشحالم که سالمی والان اینجایی..
-ممنون رویابانو..
وای امیرمن اصلا باور نمیکنم...واقعا خودتی یادارم خواب میبینم..امیرخندیدوگفت:
-واقعا خودمم خوابم نیست..یه نیشگونی ازبازوم گرفتم..
-نه مثل اینکه واقعیه وخواب نمیبینم..امیربازم خندیدوبه عرفان که مسترب پاشوتکون میداد چشم دوخت،
-رویاحالا که باورکردی من واقعیم..میخوام یکم باهات صحبت کنم اگه امکانش هست..زن عموازجاش بلند شد ..
-من میرم راحت باشین..اینوگفت و رفت،
-بله حتما،ولی قبلش میشه به دوستتون بگین ازاینجابرن.دوست ندارم اینجاباشن...پای عرفان ازحرکت ایستاد..
-دوست ندارم جایی که نفس میکشم ایشون حضور داشته باشن..تونیش زدن که رودست نداره..تحقیرت میکنه ..هرزه ات میکنه .ککشم نمیگزه.ازهمچین آدمایی متنفرم،صورت عرفان قرمزشد
-رویامیشه حرف بزنیم..
-نه امیربزاربگم حالا که ازحس ماخبر داری پس بزاربگم..چه دوست خوب ودل پاکی داری..
-دوست داشتن براش خیلی بی ارزشه..غرورتم اگع به پاش بریزی به راحتی لهش میکنه وبراش هیچ ارزشی قائل نیست،
نویسنده؛S.ma.Eh
-آره.میگم بیاوبه حرمت این ریش سفید من بزرگی کن واین دوست نفهم مارو ببخش،
-ممنون ازدفاع شجاعانت،
-خواهش،
-امیریه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟
-تاچی باشه..
-تو..
-دیگه نه .
متعجب نگاهش کردم،
-تو فهمیدی میخواستم چی بگم؟؟
-آره..میخواستی بگی هنوز رویارو دوست دارم یانه.منم گفتم نه..
-دمت گرم..از کجافهمیدی؟؟
-ازاونجایی که وقتی درمورد رویاحرف میزنیم .شک ودودلی تو چشمات موج میزنه..بزارخیالتو راحت کنم..من دیگه رویافکرم نمیکنم..اگه هم قرار باشه دوستش داشته باشم به عنوان یه خواهریازن داداشه .همینو بس ..اگه تو هم بارویاازدواج نکنی بازم رویابرام یه خواهر میمونه..فهمیدی..
-هوم..
-هومو کوفت ..
-بله بابا بله
-پس حله.فرداتوأم بامن میایی؟
-مـــــــن..من چرا.
-میای حرف زیادی نباشه.
(رویا)
بابهت به کسی که روبه روم بود نگاه میکردم قلبم میخواست بیاد تو دهنم.
-امیرتو..همجابرام تیره وتارشد..
-باخنکای چیزی رو صورتم آروم چشمامو بازکردم..
-دخترم خوبی؟؟
سرمو تکون دادم..
-امیراینجابود..چشم چرخوندم..امیروعرفان کنارهم نشسته بودن..امیربالبخندنگام میکرد عرفانم سرشوانداخته بود پایین وباانگشتای دستش بازی میکرد..
-خوبی رویا؟
-امیراصلا باورم نمیشه،
-آره هیچکس باورش نمیشه که من زنده باشم..عرفان وقتی منو دیدمیخواست سکته کنه..البته اگه این رفتاروازش نمیدیدم شک میکردم براش مهم بودم.نگاهی به عرفان انداختم..لبخند کوچولویی رولبش بود
-خیلی خیلی خوشحالم که سالمی والان اینجایی..
-ممنون رویابانو..
وای امیرمن اصلا باور نمیکنم...واقعا خودتی یادارم خواب میبینم..امیرخندیدوگفت:
-واقعا خودمم خوابم نیست..یه نیشگونی ازبازوم گرفتم..
-نه مثل اینکه واقعیه وخواب نمیبینم..امیربازم خندیدوبه عرفان که مسترب پاشوتکون میداد چشم دوخت،
-رویاحالا که باورکردی من واقعیم..میخوام یکم باهات صحبت کنم اگه امکانش هست..زن عموازجاش بلند شد ..
-من میرم راحت باشین..اینوگفت و رفت،
-بله حتما،ولی قبلش میشه به دوستتون بگین ازاینجابرن.دوست ندارم اینجاباشن...پای عرفان ازحرکت ایستاد..
-دوست ندارم جایی که نفس میکشم ایشون حضور داشته باشن..تونیش زدن که رودست نداره..تحقیرت میکنه ..هرزه ات میکنه .ککشم نمیگزه.ازهمچین آدمایی متنفرم،صورت عرفان قرمزشد
-رویامیشه حرف بزنیم..
-نه امیربزاربگم حالا که ازحس ماخبر داری پس بزاربگم..چه دوست خوب ودل پاکی داری..
-دوست داشتن براش خیلی بی ارزشه..غرورتم اگع به پاش بریزی به راحتی لهش میکنه وبراش هیچ ارزشی قائل نیست،
نویسنده؛S.ma.Eh
۴۹.۸k
۲۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.