برادر
برادر
پارت یک
ویو ات
یه صبح لعنتی بعد اون اتفاق مسخره افسردگی خیلی شدیدی گرفتم
ولی با وجود یونگی حالم بهتره اون همیشه بهم کمک میکنه و دوسم داره ولی پدرم اون عوضی ازم متنفره البته! احساسمون برابره رفتم we کارای لازمرو کردم رفتم پایین
ات: صبح بخیر همگی
مامان ات:سلام دخترم
یونگی: سلام ابجی قشنگم
بابای ات: عجیبه هر.. هاهم قشنگن( زیر لب )
ات: میگم یونگی میشه شب بریم شهربازی
یونگی: اوکی وقتم خالیه
ات: میسی
یونگی: خواهر بیستو خورده سالیه منو نگاه
ات: حیحیی
ات: برم حاضر شم برسم به کافه
ات: مرسی من رفتم
مامان ات : به سلامت
ویو یونگی
بیدار شدم رفتم دست شویی لباسمو عوض کردم رفتم پایین ۵ مین
بعد من ات اومد و سلام کرد قرار شد شب بریم شهر بازی باید
باید سعی میکردم خوش حالش کنم پس قبول کردم کمی خورد
ولی بهش گیر ندادم چون باید میرفت سر کار کافه
شرطا
۲ لایک
۱ کام
۱ فالو
پارت یک
ویو ات
یه صبح لعنتی بعد اون اتفاق مسخره افسردگی خیلی شدیدی گرفتم
ولی با وجود یونگی حالم بهتره اون همیشه بهم کمک میکنه و دوسم داره ولی پدرم اون عوضی ازم متنفره البته! احساسمون برابره رفتم we کارای لازمرو کردم رفتم پایین
ات: صبح بخیر همگی
مامان ات:سلام دخترم
یونگی: سلام ابجی قشنگم
بابای ات: عجیبه هر.. هاهم قشنگن( زیر لب )
ات: میگم یونگی میشه شب بریم شهربازی
یونگی: اوکی وقتم خالیه
ات: میسی
یونگی: خواهر بیستو خورده سالیه منو نگاه
ات: حیحیی
ات: برم حاضر شم برسم به کافه
ات: مرسی من رفتم
مامان ات : به سلامت
ویو یونگی
بیدار شدم رفتم دست شویی لباسمو عوض کردم رفتم پایین ۵ مین
بعد من ات اومد و سلام کرد قرار شد شب بریم شهر بازی باید
باید سعی میکردم خوش حالش کنم پس قبول کردم کمی خورد
ولی بهش گیر ندادم چون باید میرفت سر کار کافه
شرطا
۲ لایک
۱ کام
۱ فالو
۹.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.