حقبااوبود

حق با او بود . . . .

مقصر من بودم . . . . !

آنقدر گفتم: غلامتم . . . . !

باور کرد مرا فروخت . . . . !!
دیدگاه ها (۱)

از حباب نفسم می فهممچیزی از من ته دریا ماندهمثل جاماندنقلابد...

بازنشستِ زندگی شده‌ام..شبیه پیرمردی کهتنهایی‌اش هنگامه کرده....

تمام تهران را گشته ام...تنها چیزی که به چشم نمی آمد ،آلودگی ...

نمی دانم تو ملتفت شده‌ای یا نهکه بعضی مردهااز عُمری که دارند...

پس به خودت بیا و انقدر خودتو مقصر همه‌چی ندون:)

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !چِندشم می شود از لک انگشت دروغ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط