فن فیک " قسمت تاریک "
فن فیک " قسمت تاریک "
پارت ۶
----------------------
امی و چویا و دازای رسیدن مافیا و وارد اتاق موری شدن تا بهش خبر بدن ولی....
به خاطر صحنه ای ک دیدن امیلیا و دازای جر خوردن از خنده
چویا داشت سعی میکرد جلو خودشو بگیره ک نخنده
صحنه ای ک دیده بودن موری بود ک موهاش بافته شده بود و کلی گیره سر تو سرش بود ک مطمئنا کار الیس بود
موری جوری داشت امی و دازای رو نگا میکرد ک یکم دیگه میخندیدن قبرشون رو کنده بود
امی و دازای سکوت کردن و برای اینکه خودشون نگیره ب دیوار زل زدن
چویا با لکنت چون داره جلو خودشو میگیره نخنده *
× م..موری سان...ماموریتی ک...گفته بودین رو...تموم کردیم...
موری : خوبه...برای امروز دیگه کاری ندارین حالا هم میتونین برین بیرون از اتاق
دازای و امی و چویا سریع از اتاق خارج شدن *
+ ابهتش...
× خفه شو امیلیا
_ هر وقت تو تونستی خفه ش کنی میکشمش
+ چیکار من داری
× تا امشب ک کاری نداریم...چه کنیم اسکلا؟
+ من چه میدونم
× بریم بار
_ موافقم هویج
× هویج....
+ باز شروع کردینننن
_ باشه باشه
دازای و امی و چویا رفتن بار و نشستن *
سکوتی بینشون برقرار بود که امیلیا شکستش
+ میرم بکم هوا خوری تا نوشیدنی هارو بیارن
×_ باشه
امیلیا از بار خارج شد و داشت همون اطراف قدم میزد که....
***
تنبلی رو گذاشتم کنار پارت بعدی رو نوشتم هرچند خیلی خوب نشد ._.
پارت ۶
----------------------
امی و چویا و دازای رسیدن مافیا و وارد اتاق موری شدن تا بهش خبر بدن ولی....
به خاطر صحنه ای ک دیدن امیلیا و دازای جر خوردن از خنده
چویا داشت سعی میکرد جلو خودشو بگیره ک نخنده
صحنه ای ک دیده بودن موری بود ک موهاش بافته شده بود و کلی گیره سر تو سرش بود ک مطمئنا کار الیس بود
موری جوری داشت امی و دازای رو نگا میکرد ک یکم دیگه میخندیدن قبرشون رو کنده بود
امی و دازای سکوت کردن و برای اینکه خودشون نگیره ب دیوار زل زدن
چویا با لکنت چون داره جلو خودشو میگیره نخنده *
× م..موری سان...ماموریتی ک...گفته بودین رو...تموم کردیم...
موری : خوبه...برای امروز دیگه کاری ندارین حالا هم میتونین برین بیرون از اتاق
دازای و امی و چویا سریع از اتاق خارج شدن *
+ ابهتش...
× خفه شو امیلیا
_ هر وقت تو تونستی خفه ش کنی میکشمش
+ چیکار من داری
× تا امشب ک کاری نداریم...چه کنیم اسکلا؟
+ من چه میدونم
× بریم بار
_ موافقم هویج
× هویج....
+ باز شروع کردینننن
_ باشه باشه
دازای و امی و چویا رفتن بار و نشستن *
سکوتی بینشون برقرار بود که امیلیا شکستش
+ میرم بکم هوا خوری تا نوشیدنی هارو بیارن
×_ باشه
امیلیا از بار خارج شد و داشت همون اطراف قدم میزد که....
***
تنبلی رو گذاشتم کنار پارت بعدی رو نوشتم هرچند خیلی خوب نشد ._.
۹.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.