ستاره روشن
ستاره روشن:۲
شوگا ویو*
محو زیبایی اون دختر خدمتکار بودم که گفت: ببخشید ارباب میتونم برم؟
گفتم: ه..ها...ها...آها....آره.. آره
تعظیم کرد و رفت ولی فکرم همیشه پیش اون بود
ات ویو*
ارباب چرا اینطوری نگام میکرد ولش کن بابا رفتم پیش اجوما تا کار هارو بهم بگه
فلش بک به شب*
ات: اینقدر خسته بودم که نفهمیدم چی شد روی کاناپه خوابم برد
شوگا: از سمت شرکت خسته و کوفته اومدم خونه چون نصف شب بود خدمتکارا خواب بودن داشتم میرفتم اتاقم که ات رو دیدم روی کاناپه خوابیده رفتم سمتش و نگاش کردم وایی پسر اون چقدر کیوت و خوشگله
هر جوری شده باید مال خودم کنمش آره همین کارو میکنم بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم و کنار خودم خوابوندمش و بغلش کردم بوی توت فرنگی میداد سرمو تو گردنش فرو کردم و عطرشو وارد ریه هام کردم و خوابیدم ( پسرم یکم یواش پیش برو🤭)
صبح*
ات: از خواب بیدار شدم که دیدم توی بغل اربابم و توی اتاقشم که یهو یه جیغ بلندی کشیدم ارباب از خواب بیدار شد و گفت: اوفففف...چه خبره ات چرا اینجوری میکنی ات: ارباب من تو اتاق شما چیکار میکنم واقعا معذرت میخوام که اومدم اینجا خواستم برم که دستمو گرفت و کشید تو بغلش خیلی حس باحالی بود که گفت: فکر نکن تقصیر توعه خودم خواستم بیای اینجا ات: اهوم...چشم..حالا..من میتونم برم
شوگا: برو رفتم بیرون و به این فکر میکردم که چرا منو برده تو اتاقش ولی بغلش عطرش واییییییییییی آدمو دیوونه میکنه خیلی خوب بود وای ات چی داری میگی دختر تو فقدر اینجا کار میکنی داشتم میرفتم پایین که یهوووو...
شوگا ویو*
محو زیبایی اون دختر خدمتکار بودم که گفت: ببخشید ارباب میتونم برم؟
گفتم: ه..ها...ها...آها....آره.. آره
تعظیم کرد و رفت ولی فکرم همیشه پیش اون بود
ات ویو*
ارباب چرا اینطوری نگام میکرد ولش کن بابا رفتم پیش اجوما تا کار هارو بهم بگه
فلش بک به شب*
ات: اینقدر خسته بودم که نفهمیدم چی شد روی کاناپه خوابم برد
شوگا: از سمت شرکت خسته و کوفته اومدم خونه چون نصف شب بود خدمتکارا خواب بودن داشتم میرفتم اتاقم که ات رو دیدم روی کاناپه خوابیده رفتم سمتش و نگاش کردم وایی پسر اون چقدر کیوت و خوشگله
هر جوری شده باید مال خودم کنمش آره همین کارو میکنم بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم و کنار خودم خوابوندمش و بغلش کردم بوی توت فرنگی میداد سرمو تو گردنش فرو کردم و عطرشو وارد ریه هام کردم و خوابیدم ( پسرم یکم یواش پیش برو🤭)
صبح*
ات: از خواب بیدار شدم که دیدم توی بغل اربابم و توی اتاقشم که یهو یه جیغ بلندی کشیدم ارباب از خواب بیدار شد و گفت: اوفففف...چه خبره ات چرا اینجوری میکنی ات: ارباب من تو اتاق شما چیکار میکنم واقعا معذرت میخوام که اومدم اینجا خواستم برم که دستمو گرفت و کشید تو بغلش خیلی حس باحالی بود که گفت: فکر نکن تقصیر توعه خودم خواستم بیای اینجا ات: اهوم...چشم..حالا..من میتونم برم
شوگا: برو رفتم بیرون و به این فکر میکردم که چرا منو برده تو اتاقش ولی بغلش عطرش واییییییییییی آدمو دیوونه میکنه خیلی خوب بود وای ات چی داری میگی دختر تو فقدر اینجا کار میکنی داشتم میرفتم پایین که یهوووو...
۸.۵k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.