ستاره روشن
ستاره روشن: پارت ۱
ات ویو*
صبح زود از خواب بیدار شدم که دنبال کار بگردم رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و توی همه سایتا دنبال کار گشتم و چشمم به یه آگهی خورد شمارشو گرفتم و زنگ زدم
مکالمه*
ات: الو
اون زنه رو با # نشون میدم
#بفرمایید
ات: برای آگهی مزاحم شدم
#بله امروز ساعت.....به آدرسی که براتون میفرستم بیاید برای کار
ات: چشم خیلی ممنون
پایان مکالمه*
رفتم صبحونه رو خوردم و کم کم آماده شدم به سمت اون لوکیشن( عکس لباس ات رو میزارم) لباسمو پوشیدم و حرکت کردم چون راه طولانی بود تاکسی گرفتم
وقتی رسیدم روبه رومو نگاه کردم و با یه عمارت بزرگ روبه رو شد رفتم و بادیگار درو برام باز کرد
رفتم داخل که یه خانوم پیر اومد پایین گفت: سلام دخترم شما خدمتکار جدید هستید؟ ات: اا...بله اجوما: بسیار خب بیا تا قوانینو بهت بگم و با اینجا آشنات کنم ( دیگ قوانینو اینا رو گفت....) که گفت الانم لباستو بپوش و برای ارباب قهوه ببر ات: چشم رفتم و لباس کارم رو پوشیدم یکم باز و کوتاه بو. ولی خب بهم میومد رفتم و از اجوما قهوه رو گرفتم و به اتاق ارباب حرکت کردم و در زدم
شوگا: بیا تو ات: رفتم تو و تعظیم کردم و قهوه رو گذاشتم روی میزش منتظر بودم اجازه ورود بهم بده ولی همین جوری داشتم نگام میکرد
شوگا ویو*
وقتی اون خدمتکار جدید اومد و برام قهوه آورد محو زیباییش شدم اون خیلی خوشگل بود چون لباسش کوتاه بود( عکسشو میزارم)
اون رونای سفیدش اصلا یه چیز دیگه بود که یهوووو.....
خماری😈💥
ات ویو*
صبح زود از خواب بیدار شدم که دنبال کار بگردم رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و توی همه سایتا دنبال کار گشتم و چشمم به یه آگهی خورد شمارشو گرفتم و زنگ زدم
مکالمه*
ات: الو
اون زنه رو با # نشون میدم
#بفرمایید
ات: برای آگهی مزاحم شدم
#بله امروز ساعت.....به آدرسی که براتون میفرستم بیاید برای کار
ات: چشم خیلی ممنون
پایان مکالمه*
رفتم صبحونه رو خوردم و کم کم آماده شدم به سمت اون لوکیشن( عکس لباس ات رو میزارم) لباسمو پوشیدم و حرکت کردم چون راه طولانی بود تاکسی گرفتم
وقتی رسیدم روبه رومو نگاه کردم و با یه عمارت بزرگ روبه رو شد رفتم و بادیگار درو برام باز کرد
رفتم داخل که یه خانوم پیر اومد پایین گفت: سلام دخترم شما خدمتکار جدید هستید؟ ات: اا...بله اجوما: بسیار خب بیا تا قوانینو بهت بگم و با اینجا آشنات کنم ( دیگ قوانینو اینا رو گفت....) که گفت الانم لباستو بپوش و برای ارباب قهوه ببر ات: چشم رفتم و لباس کارم رو پوشیدم یکم باز و کوتاه بو. ولی خب بهم میومد رفتم و از اجوما قهوه رو گرفتم و به اتاق ارباب حرکت کردم و در زدم
شوگا: بیا تو ات: رفتم تو و تعظیم کردم و قهوه رو گذاشتم روی میزش منتظر بودم اجازه ورود بهم بده ولی همین جوری داشتم نگام میکرد
شوگا ویو*
وقتی اون خدمتکار جدید اومد و برام قهوه آورد محو زیباییش شدم اون خیلی خوشگل بود چون لباسش کوتاه بود( عکسشو میزارم)
اون رونای سفیدش اصلا یه چیز دیگه بود که یهوووو.....
خماری😈💥
۱۵.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.