رفتم نشستم که دیدم دامنم زیادی کوتاهه
رفتم نشستم که دیدم دامنم زیادی کوتاهه
دنبال کوسن بزرگه میگشتم که دیدم پشت جیمینه
¥ببخشید بالش پشتتونو میخوام «مظلوم »
£بیا 👍
¥عهه نده اصلأ 😠😠
£«دستشو گرفت کشید » بیا بیا 😅😂
¥ممنون
داشتم میشستم که دیدم زنگ در خورد
خدمتکارا درو باز کردن
دیدم سوجو عه با مامانش
دیدم سوجو دماغش رو گرفته دستشم تو گچه
سوجو : مامان بیا بریم توروخدا
مامانش : نه دختره زده دست و دماغش رو شکونده
¥درحال جر خوردن
«خلاصه سوجو و مامانش رفتن »
م ت: چرا این کارو کردی
¥میخواست بهم دست بزنه
هی میگفت بهم بگو ددی ددی
ب ت: چییییییییی الان میرم مادر و خواهرش رو مخلوط میکنم
ب ج :خب حالا وایسا
ماشاالله آت خوب به حسابش رسیده
¥🙂
£خب حالا بهت دست زد 😠
¥ن...هههه نزد
£اوممم 🤨
ویو راوی
بعد از شام داشتن میرفتن
که بادیگارد اومد گفت ماشینا پنچر شده
م ج :همه
بادیگارد :بله
ب ت: حتا ماشین خودمون
بادیگارد :بله هیچ ماشینی نداریم
م ج : خب ...... تاکسی میگیریم
م ت: الان ساعت یکه تاکسی پیدا نمیکنید
میخواید امشبو بمونید تا فردا ماشینا رو میسپارم تعمیر کنن
ب ت : اره راست میگه
فقط ما ۳تا اتاق داریم
ب ج : خب اون یکی اتاق چندتا تخت داره
ب ت :یه دونه تخت دونفره
م ت:خب جیمین پسرم میشه امشب تو اتاق آت بخوابی
£ اممممم...نمد
¥اوووف باشه بیا بخواب
ویو موقع خواب
رفتم رو تختم که دیدم جیمینم اومد
¥هییییی کجا
£اومدم بخوابم
¥خب..... برو رو اون مبلمان عه
£از اونجا میوفتم
¥اععععععععععععععععه ....... باشهههه بیا 😠
£ممنون
جیمین اونور تخت آت هم اونور تخت
ویو صبح روز بعد
م ج : رفتم جیمین رو بیدار کنم که باصحنه ای رمانتیک رو برو شدم جیمین آت رو از جلو بغل کرده بود آت هم اون رو بغل کرده بود
رفتم همه رو جم کردم که بیان
م ت :اینا همونایی نبودن که دیشب سر یه کت بحث کردن
ب ج : اره خودشونن
ب ت :شریک میگم بنظرت اینا بهم نمیان
ب ج :اوووم خیلی
م ج : تازه ازدواج اینا برای شرکت هم خوبه
م ت : دقیقا
ویو آت و جیمین
دوتایی باهم چشمامونو باز کردیم
همزمان باهم جیغ کشیدیم
کل خانواده: عههههه چتونه
£شما هم اینجا اید
¥وای ریدیم
...........
دنبال کوسن بزرگه میگشتم که دیدم پشت جیمینه
¥ببخشید بالش پشتتونو میخوام «مظلوم »
£بیا 👍
¥عهه نده اصلأ 😠😠
£«دستشو گرفت کشید » بیا بیا 😅😂
¥ممنون
داشتم میشستم که دیدم زنگ در خورد
خدمتکارا درو باز کردن
دیدم سوجو عه با مامانش
دیدم سوجو دماغش رو گرفته دستشم تو گچه
سوجو : مامان بیا بریم توروخدا
مامانش : نه دختره زده دست و دماغش رو شکونده
¥درحال جر خوردن
«خلاصه سوجو و مامانش رفتن »
م ت: چرا این کارو کردی
¥میخواست بهم دست بزنه
هی میگفت بهم بگو ددی ددی
ب ت: چییییییییی الان میرم مادر و خواهرش رو مخلوط میکنم
ب ج :خب حالا وایسا
ماشاالله آت خوب به حسابش رسیده
¥🙂
£خب حالا بهت دست زد 😠
¥ن...هههه نزد
£اوممم 🤨
ویو راوی
بعد از شام داشتن میرفتن
که بادیگارد اومد گفت ماشینا پنچر شده
م ج :همه
بادیگارد :بله
ب ت: حتا ماشین خودمون
بادیگارد :بله هیچ ماشینی نداریم
م ج : خب ...... تاکسی میگیریم
م ت: الان ساعت یکه تاکسی پیدا نمیکنید
میخواید امشبو بمونید تا فردا ماشینا رو میسپارم تعمیر کنن
ب ت : اره راست میگه
فقط ما ۳تا اتاق داریم
ب ج : خب اون یکی اتاق چندتا تخت داره
ب ت :یه دونه تخت دونفره
م ت:خب جیمین پسرم میشه امشب تو اتاق آت بخوابی
£ اممممم...نمد
¥اوووف باشه بیا بخواب
ویو موقع خواب
رفتم رو تختم که دیدم جیمینم اومد
¥هییییی کجا
£اومدم بخوابم
¥خب..... برو رو اون مبلمان عه
£از اونجا میوفتم
¥اععععععععععععععععه ....... باشهههه بیا 😠
£ممنون
جیمین اونور تخت آت هم اونور تخت
ویو صبح روز بعد
م ج : رفتم جیمین رو بیدار کنم که باصحنه ای رمانتیک رو برو شدم جیمین آت رو از جلو بغل کرده بود آت هم اون رو بغل کرده بود
رفتم همه رو جم کردم که بیان
م ت :اینا همونایی نبودن که دیشب سر یه کت بحث کردن
ب ج : اره خودشونن
ب ت :شریک میگم بنظرت اینا بهم نمیان
ب ج :اوووم خیلی
م ج : تازه ازدواج اینا برای شرکت هم خوبه
م ت : دقیقا
ویو آت و جیمین
دوتایی باهم چشمامونو باز کردیم
همزمان باهم جیغ کشیدیم
کل خانواده: عههههه چتونه
£شما هم اینجا اید
¥وای ریدیم
...........
۱۴.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.