ویو آت
ویو آت
از تخت عزیزم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و لباسم رو عوض کردم که مامانم صدادم زد
مامانش:آت بیا صبحانه بوقول
¥امده ام وای وای من آمده ام
مامانش:دخترم امشب با شریک بابات و خوانوادش ملاقات داریم
¥ااااا یعنی شب مهمونی عه
مامانش:نه مهمونی نیست یه دیدار و آشنایی ساده
¥اوووم ممنون مامان من دیگه برم
ویولن رو برداشتم و رفتم
مامانش:خدا به همرات دخترم
¥
سوار ماشینم شدم و به سمت هنرستان حرکت کردم
وایییی دوباره این پسره کنه
هو جو : سلام همسر آیندم
¥چی میگی داداش
هو جو:من داداشت نیستم میتونی منو ددی صدا کنی
اومد دست آت رو بگیره که ...
¥یه دونه زدم تو دماغش و دستشو از مچ شکوندم
هو جو : اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
¥اوهههههههه دلم خنک شد
«کلاس آت تموم شد و رفت سوار ماشینش شد و رفت خونه»
رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم یه لباس مشکی طلایی برداشتم و پوشیدم یکم کهههه ن..ه ولی در کل کوتاه بود و بالاش پوشیده بود
ساعت ۷:۵۳ بود و اونا ساعت ۸ میومدن پس فرصت داشتم خط چشم بکشم
عطرمو زدم و رفتم پایین
ویو جیمین
از باشگاه اومدم و رفتم خونه و آماده شدم
ساعت ۷:۴۰ بود رفتم پایین و با پدر و مادر راه افتادیم
ویو راوی
جیمین و خانوادهاش رسیدم
آت درو باز کرد
ویو آت
رفتم درو باز کردم و سلام کردم ماد و پدرش اومدن تو و سلام کردن و سمت پدر مادر من رفتن یه پسر پشتشون بود کتش رو در آورد و داد به من
ات¥ جیمین£ بابای جیمین (ب ج ) مامان جیمین (م ج) بابای آت (ب ت) مامان آت (م ت)
£بگیر
¥بله «کتش رو انداخت زمین »
مگه من خدمتکار اینجام
«رفت پیش باباش»
£دخترتون هستن
ب ت :بله دخترمه
ب ج :این چه کاری بود آخه
£من از کجا میدونستم
ب ج:آخه این چیش به خدمتکارا میخوره
£خب وقتی درو باز کرد فکر کردم خدمتکاره
........
از تخت عزیزم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و لباسم رو عوض کردم که مامانم صدادم زد
مامانش:آت بیا صبحانه بوقول
¥امده ام وای وای من آمده ام
مامانش:دخترم امشب با شریک بابات و خوانوادش ملاقات داریم
¥ااااا یعنی شب مهمونی عه
مامانش:نه مهمونی نیست یه دیدار و آشنایی ساده
¥اوووم ممنون مامان من دیگه برم
ویولن رو برداشتم و رفتم
مامانش:خدا به همرات دخترم
¥
سوار ماشینم شدم و به سمت هنرستان حرکت کردم
وایییی دوباره این پسره کنه
هو جو : سلام همسر آیندم
¥چی میگی داداش
هو جو:من داداشت نیستم میتونی منو ددی صدا کنی
اومد دست آت رو بگیره که ...
¥یه دونه زدم تو دماغش و دستشو از مچ شکوندم
هو جو : اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
¥اوهههههههه دلم خنک شد
«کلاس آت تموم شد و رفت سوار ماشینش شد و رفت خونه»
رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم یه لباس مشکی طلایی برداشتم و پوشیدم یکم کهههه ن..ه ولی در کل کوتاه بود و بالاش پوشیده بود
ساعت ۷:۵۳ بود و اونا ساعت ۸ میومدن پس فرصت داشتم خط چشم بکشم
عطرمو زدم و رفتم پایین
ویو جیمین
از باشگاه اومدم و رفتم خونه و آماده شدم
ساعت ۷:۴۰ بود رفتم پایین و با پدر و مادر راه افتادیم
ویو راوی
جیمین و خانوادهاش رسیدم
آت درو باز کرد
ویو آت
رفتم درو باز کردم و سلام کردم ماد و پدرش اومدن تو و سلام کردن و سمت پدر مادر من رفتن یه پسر پشتشون بود کتش رو در آورد و داد به من
ات¥ جیمین£ بابای جیمین (ب ج ) مامان جیمین (م ج) بابای آت (ب ت) مامان آت (م ت)
£بگیر
¥بله «کتش رو انداخت زمین »
مگه من خدمتکار اینجام
«رفت پیش باباش»
£دخترتون هستن
ب ت :بله دخترمه
ب ج :این چه کاری بود آخه
£من از کجا میدونستم
ب ج:آخه این چیش به خدمتکارا میخوره
£خب وقتی درو باز کرد فکر کردم خدمتکاره
........
۷.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.