ساعت آخر بود

ساعت آخر بود،

دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛

چشم دوخته.

یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد.

با مهربانی می گوید :

بچّه هازنگ آخره!

اگه سر کلاس چیزی بخورین نمی تونین توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین!

چند نفر با خنده و شوخی می گویند اگه غذا نداشتیم چی؟

دخترک در گوشه کلاس آرام زمزمه می کند:

اگه مامان نداشتیم چی ... ؟!!
دیدگاه ها (۱)

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوی...

در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست تا مه...

??مشتی؟؟ اگــــــــــــــــــــــــه... گــــــــــــــــرگ...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط