𝙿𝚊𝚛𝚝"𝟷𝟻
𝙿𝚊𝚛𝚝"𝟷𝟻
سارا:یعنیا موقعی که داشتن شانس تقسیم میکردن من تو صف دستشویی بودمم
تهیونگ:با کی داری حرف میزنی؟( باخنده)
سارا:یا اکثر امام زاده ها تو از کجا پیدات شد
تهیونگ:بیا سوارشو بارون داره میاد خیس میشی سرما میخوری
سارا:اخه...
تهیونگ:اخه نداره سوار شو
رفتم سمت ماشین و سوار شدم
تهیونگ:عاممم سارا یه سوال
سارا:بپرس
تهیونگ:چرا اومدی کره
سارا:اول بخاطر ا/ت و دوم بخاطر اینکه حداقل واسه یبار شمارو از نزدیک ببینم چه کنسرت چه فنساین یا حتی تو خیابون واسه یه بار هم که شده میدیدمتون
°تهیونگ°
از حرفاش دلم گرفت
چقدر بد که فنای ایرانی نمیتونن بیان کنسرت و فنساین
کاش یه معجزه ایی چیزی میشد تا اونام میتونستن مارو ببینن این حسرت دیدار تو دل ما و اونا نمیموند( الهی بچممممم🥺💘یعنی میشه واقعا این اتفاق بیوفته? )
سارا:راستش حالا که فکر میکنم میخوام پیاده شم
تهیونگ:چرا؟
سارا:تو نگهداررر
تهیونگ:بی....
حرفم تموم نشد که پیاده شد کلا بارونی شو گذاشت سرش و شروع کرد به دویدن و بالا پایین پریدن
منم پیاده شدم رفتم پیشش اول تعجب کرد ولی باز به کارش ادامه داد
°ا/ت°
ا/ت:اخیشششش بالاخره تموم شد
مامان:یعنی چی تموم شد دستشویی و حموم هنوز مونده
ا/ت:نهههههههههه
مامان:ارهههههه
ا/ت:مامان شام چی میخوای بزاری؟
مامان:قرمه سبزی
بابا:تورو به امام هشتم نهههه یچی دیگه
مامان:عاممممم فسنجون چطوره؟
ا/ت و بابا:عالیهههههه
مامان:خیلی خوب
عزیزم دستشویی دخترم حموم
ا/ت و بابا:نههههههههههه
مامان:پاشید تا من غذارو درست میکنم حموم دستشویی رو تمیز کنید دیگه
هانیه:سلام خاله اتفاقی افتاد؟
مامان:نه خاله جان شما برو تلوزیون نگاه
هانیه:عاااا باشه
عههههه باب اسفنجی
منو بابام جارو هارو انداختیم بدو بدو رفتیم رو مبل نشستیم تا باب اسفنجی نگاه کنیم
هانیه:یا خود خدا( تعجب و وحشت زدگی)
داشتیم نگاه میکردیم که مامان موهای منو بابا رو گرفت و مارو برگردوند سمت خودش
خیلی عصبی بود
ا/ت:یا حضرت پشم خدا بیامرزتمون
*دینگ دینگ*
ا/ت:هرکی که پشت دری عاشقتم
رفتم درو باز کردم که........
سارا:یعنیا موقعی که داشتن شانس تقسیم میکردن من تو صف دستشویی بودمم
تهیونگ:با کی داری حرف میزنی؟( باخنده)
سارا:یا اکثر امام زاده ها تو از کجا پیدات شد
تهیونگ:بیا سوارشو بارون داره میاد خیس میشی سرما میخوری
سارا:اخه...
تهیونگ:اخه نداره سوار شو
رفتم سمت ماشین و سوار شدم
تهیونگ:عاممم سارا یه سوال
سارا:بپرس
تهیونگ:چرا اومدی کره
سارا:اول بخاطر ا/ت و دوم بخاطر اینکه حداقل واسه یبار شمارو از نزدیک ببینم چه کنسرت چه فنساین یا حتی تو خیابون واسه یه بار هم که شده میدیدمتون
°تهیونگ°
از حرفاش دلم گرفت
چقدر بد که فنای ایرانی نمیتونن بیان کنسرت و فنساین
کاش یه معجزه ایی چیزی میشد تا اونام میتونستن مارو ببینن این حسرت دیدار تو دل ما و اونا نمیموند( الهی بچممممم🥺💘یعنی میشه واقعا این اتفاق بیوفته? )
سارا:راستش حالا که فکر میکنم میخوام پیاده شم
تهیونگ:چرا؟
سارا:تو نگهداررر
تهیونگ:بی....
حرفم تموم نشد که پیاده شد کلا بارونی شو گذاشت سرش و شروع کرد به دویدن و بالا پایین پریدن
منم پیاده شدم رفتم پیشش اول تعجب کرد ولی باز به کارش ادامه داد
°ا/ت°
ا/ت:اخیشششش بالاخره تموم شد
مامان:یعنی چی تموم شد دستشویی و حموم هنوز مونده
ا/ت:نهههههههههه
مامان:ارهههههه
ا/ت:مامان شام چی میخوای بزاری؟
مامان:قرمه سبزی
بابا:تورو به امام هشتم نهههه یچی دیگه
مامان:عاممممم فسنجون چطوره؟
ا/ت و بابا:عالیهههههه
مامان:خیلی خوب
عزیزم دستشویی دخترم حموم
ا/ت و بابا:نههههههههههه
مامان:پاشید تا من غذارو درست میکنم حموم دستشویی رو تمیز کنید دیگه
هانیه:سلام خاله اتفاقی افتاد؟
مامان:نه خاله جان شما برو تلوزیون نگاه
هانیه:عاااا باشه
عههههه باب اسفنجی
منو بابام جارو هارو انداختیم بدو بدو رفتیم رو مبل نشستیم تا باب اسفنجی نگاه کنیم
هانیه:یا خود خدا( تعجب و وحشت زدگی)
داشتیم نگاه میکردیم که مامان موهای منو بابا رو گرفت و مارو برگردوند سمت خودش
خیلی عصبی بود
ا/ت:یا حضرت پشم خدا بیامرزتمون
*دینگ دینگ*
ا/ت:هرکی که پشت دری عاشقتم
رفتم درو باز کردم که........
۶.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.