" بازگشت بی نام"

پارت ۱۱۴#



ته‌جین: اَجی، قهر نکن دیگه…
جیمین: بچه‌ها، بیاید کیک بخوریم.
ته‌جین: هرکی زودتر برسه، بیشتر کیک می‌خوره!

پایان فلش‌بک

لبخند بدون اینکه بخوام روی لبم نشست.
عجیبه… فقط چند دقیقه تو محوطه‌ی عمارت باشم، انگار تمام اون سال‌ها دوباره می‌ریزن روی سرم.
دلتنگی، خشم، وابستگی… همه با هم قاطی شده بودن.

یه قدم جلوتر گذاشتم که صدای پا شنیدم.
جیمین و اَت از سمت در ورودی به طرفم اومدن.
ده سال گذشته بود، اما هنوز هم قیافه‌شون برام آشنا بود. دیدنشون یک‌جور آرامش نامعلوم تو دلم انداخت، ولی تهِ همون احساس… چیزی مثل فشار یا بی‌قراری بود.

جیمین: آقای شوگا، خیلی خوش اومدید.
(لحنش رسمی بود، ولی پشت لبخندش هنوز همون گرمای قدیم پنهان بود.)

شوگا: ممنون… لطف دارید.

پا گذاشتم داخل عمارت. بوی چوب قدیمی، نورهای گرم، و سکوت سنگینی که تو راهرو پیچیده بود… همه چیز همون حس خانه‌ای رو داشت که مدت‌هاست ازش دورم.

اَت: حتماً خسته‌اید. اتاقتون آماده‌ست. ته‌مین، لطفاً اتاق رو به آقای شوگا نشون بده… و کمک کن وسایل‌شون رو ببری داخل.

ته‌مین: چشم… بفرمایید، دنبالم بیاید.

راه افتادم پشت سرش.
قدم‌هام روی سنگ‌های کف راهرو نرم و آهسته بود، ولی نگاه‌هام همه‌جا می‌چرخید.
تا اینکه چشمم افتاد به در نیمه‌بازِ اتاق ته‌یون…
یه موج کوتاه از تعجب و فکر از ذهنم رد شد.
ته‌یون کجاست؟ خودش نیست؟
اما چیزی نگفتم.

رسیدیم به اتاقی که قرار بود اتاق من باشه، ولی قبل از وارد شدن، نگاه‌م ناخودآگاه رفت سمت اتاق بغلی.

درش بسته بود… اما لازم نبود باز باشه تا بدونم کجاست.
اتاق قبلی من بود.

همون لحظه، ته‌مین نگاه خیره‌ی من رو دید و مکث کوتاهی کرد.

ته‌مین: این اتاق، اتاق برادر بزرگمه. ده سال پیش رفت…مادرم هنوز منتظره برگرده.
…بگذریم.
دیدگاه ها (۰)

" بازگشت بی نام"

" بازگشت بی نام "

" بازگشت بی نام"

" بازگشت بی نام"

( چرا من؟)بخشش یا نفرت ات بین دوراهی سختی گیر کرده زندگیش خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط