فیک
➷♡‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙♡➷
#فرشته_نجات
#PART_9
غرق در کتاب خوندن بودم که با صدای در از دنیا زیبا کتاب خارج شدم
+ بله
بوگوم : خانم گفتن بیاین واسه غذا
+ باشه الان میام
کتابو بستم و گذاشتم روی تخت و از اتاق خارج شدم به سمت اتاق خانم جانگ رفتم در زدمو وارد شدم سلام کردم و به سمت میز رفتم و صندلی رو عقب کشیدم و نشستم بدون هیچ حرفی شروع به غذا خوردن کردم
سکوت توی اون اتاق حکم فرما بود
+ خانم جانگ یک سوال چرا نمیزارین من با بقیه غذا بخورم
ا. ت گفت و سکوت رو شکست سوهون دستش رو رویه دست دخترک گذاشت و گفت
سوهون : تو با اونا فرق داری و امیدوارم مثل اونا نشی اون دخترا تو زندگی خیلی سختی کشیدن و شانس باهاشون یار نبود ولی تو ، تو ضمانت و محافظت جناب کیم رو داری تو همایت بزرگترین مافیا کره رو داری و باید از این فرصت بزرگ استفاده کنی و زندگی خوبی واسه خودت درست کنی باید خودتو نجات بدی تو باید کیم تهیونگ رو فرشته نجات خودت از این باتلاق بدونی حالا که رفتی تو دل این ادم باید قدرشو بدونی
اینو بدون که همهی اون دخترا دنبال حتا یک لمس کوچیک از طرف این ادمن اونا الان تورو دشمن خودشون میدونن مواظب خودت باش و سریعتر از اینجا برو حواست باشه به هیچ کدوم از این دخترا اعتماد نکن اونا هیچ وقت خوبه تو رو نمیخوان
+ اما خانم جانگ چرا این خوبی رو حقم میکنین
سوهون : چون تو منو یاد خودم میندازی منم یک فرشته نجات داشتم ولی قدرشو ندونستم
راستی چرا انقدر منو رسمی صدا میزنی میتونی عین بقیه به اسم کوچیک صدام بزنی
+ اخه احساس اسمه میکنم به اسم کوچیک صداتون کنم خوب نیست اجومام صداتون کنم بازم خوب نیست شما تهش 30 سالتونه واسه این لقب زیادی جوونین
سوهون : اونی چطوره
+ خوبه
اونی بهتون میاد
ا.ت میگه و هردو میخندن
مشغول قهوه خوردن بودن که در با شدت باز میشه و بوگوم تویه چهار چوبه در ظاهر میشه در حالی که بخاطر دویدن نفس نفس میزد گفت
بوگوم : نونا یکی از دخترا زخمی برگشته کل بدنش کبوده
سوهون : کار کی بوده
بوگوم : نمیدونم ولی اینو میدونم که بد جوری زدنش و حالش بده
سوهون : خب پسری بیشعور چرا اینجا وایستادی برو ببرش بیمارستان احمق بدو
بوگوم سریع میره سوهون گوشیش رو ور میداره و به تهیونگ زنگ میزنه
( مکالمه سوهون و تهیونگ )
سوهون : جناب کیم باز یک دختر زخمی برگشته تویه این هفته این دومین نفره که همچین اتفاقی واسش افتاده لطفا هرچی سریعتر به این موضوع رسیدگی کنید میترسم این اتفاق دوباره تکرار بشه
_ باشه بهش رسیدگی میکنم شما فعلا زیاد دخترا رو نفرستین تا اون عوضی پیدا بشه
سوهون : چشم
سوهون میگه و قطع میکنه به ا.ت میگه بره توی اتاقش و بخوابه خودشم میره بیمارستان
[ فکش بک به فردا صبح ]
ویو ا.ت
امروز نسبت به بقیه روز های پاییز هوا خیلی سرد بود رفتم یک دوش 30 مینی گرفتم بعد اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یکم به پوستم رسیدم بعدش یک بولیز شلوار گرم برداشتم و پوشیدم رفتم کتابمو برداشتم و روی مبل گوشه اتاقم نشستم و شروع به خوندنش کردم بعد چند مین با صدای در سرمو بلند کردم و گفتم
+ بفرمایید
در باز شد بوگوم با یک سینی غذا وارد شد و گفت
بوگوم : امروز نونا نیست گفتش بهتره امروز غذاتو تو اتاقت بخوری و بهتره از اتاق خارج نشی
+ باشه سینی رو بزار رو میز
بوگوم : هر یک ساعت میام بهت سر میزنم
+ باشه
بوگوم بدون گفتن حرف دیگه ای از اتاق خارج شد هر یک ساعت میومد بهم سر میزدم ولی الان یک ساعت و نیمه که نیومده راستش هم نگرانش شدم هم گشنمه چاقویی که داخل سینی بود رو برداشتم کردم تو استین لباسم پشت در وایستادم یه نفس عمیق کشیدم دستمو گذاشتم روی دست گیره در که یکی در زد سریع درو باز کردم
بوگوم : انقدر منتظرم بودی که بلافاصله درو باز کردی
+ نمکدون داشتم میومدم بیرون مردم از .....
هنوز جملمو تموم نکرده بودم که با صدای شلیک شدن گلوله ساکت شدم بعدشم جسم سنگین بوگوم افتاد تو بغلم دستمو بردم پشتش که دستم به خون اغشته شد خون ریزش شدید بود گذاشتمش روی زمین سریع رفتم چندتا حوله تمیز برداشتم محکم زخمشو فشار دادم میترسیدم از اینکه یه وقت بمیره درحالی که گوله گوله اشکام
می ریخت بلند داد میزدم کمک ولی خبری از دخترا یا کس دیگهای نبود گوشیمو از توی جیبم در اوردم و به اورژانس زنگ زدم ادرس رو دادم گفتن تا پنج مین دیگه امبولانس میرسه و تا اون موقع باید با تمام قدرتم زخمو فشار بدم کم کم دخترا از توی اتاقشون در اومدن با دیدن بوگوم که غرق خون بود وحشت کردن لیا از بین جمعیت بیرون اومد و ترسیده پرسید
لیا : زندس
+ اره ولی خیلی خون از دست داده
چیز دیگه ای نگفت بعد چند مین امبولانس رسید
شرایط
14 لایک
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیبی 💕
#فیک #بی_تی_اس
#فرشته_نجات
#PART_9
غرق در کتاب خوندن بودم که با صدای در از دنیا زیبا کتاب خارج شدم
+ بله
بوگوم : خانم گفتن بیاین واسه غذا
+ باشه الان میام
کتابو بستم و گذاشتم روی تخت و از اتاق خارج شدم به سمت اتاق خانم جانگ رفتم در زدمو وارد شدم سلام کردم و به سمت میز رفتم و صندلی رو عقب کشیدم و نشستم بدون هیچ حرفی شروع به غذا خوردن کردم
سکوت توی اون اتاق حکم فرما بود
+ خانم جانگ یک سوال چرا نمیزارین من با بقیه غذا بخورم
ا. ت گفت و سکوت رو شکست سوهون دستش رو رویه دست دخترک گذاشت و گفت
سوهون : تو با اونا فرق داری و امیدوارم مثل اونا نشی اون دخترا تو زندگی خیلی سختی کشیدن و شانس باهاشون یار نبود ولی تو ، تو ضمانت و محافظت جناب کیم رو داری تو همایت بزرگترین مافیا کره رو داری و باید از این فرصت بزرگ استفاده کنی و زندگی خوبی واسه خودت درست کنی باید خودتو نجات بدی تو باید کیم تهیونگ رو فرشته نجات خودت از این باتلاق بدونی حالا که رفتی تو دل این ادم باید قدرشو بدونی
اینو بدون که همهی اون دخترا دنبال حتا یک لمس کوچیک از طرف این ادمن اونا الان تورو دشمن خودشون میدونن مواظب خودت باش و سریعتر از اینجا برو حواست باشه به هیچ کدوم از این دخترا اعتماد نکن اونا هیچ وقت خوبه تو رو نمیخوان
+ اما خانم جانگ چرا این خوبی رو حقم میکنین
سوهون : چون تو منو یاد خودم میندازی منم یک فرشته نجات داشتم ولی قدرشو ندونستم
راستی چرا انقدر منو رسمی صدا میزنی میتونی عین بقیه به اسم کوچیک صدام بزنی
+ اخه احساس اسمه میکنم به اسم کوچیک صداتون کنم خوب نیست اجومام صداتون کنم بازم خوب نیست شما تهش 30 سالتونه واسه این لقب زیادی جوونین
سوهون : اونی چطوره
+ خوبه
اونی بهتون میاد
ا.ت میگه و هردو میخندن
مشغول قهوه خوردن بودن که در با شدت باز میشه و بوگوم تویه چهار چوبه در ظاهر میشه در حالی که بخاطر دویدن نفس نفس میزد گفت
بوگوم : نونا یکی از دخترا زخمی برگشته کل بدنش کبوده
سوهون : کار کی بوده
بوگوم : نمیدونم ولی اینو میدونم که بد جوری زدنش و حالش بده
سوهون : خب پسری بیشعور چرا اینجا وایستادی برو ببرش بیمارستان احمق بدو
بوگوم سریع میره سوهون گوشیش رو ور میداره و به تهیونگ زنگ میزنه
( مکالمه سوهون و تهیونگ )
سوهون : جناب کیم باز یک دختر زخمی برگشته تویه این هفته این دومین نفره که همچین اتفاقی واسش افتاده لطفا هرچی سریعتر به این موضوع رسیدگی کنید میترسم این اتفاق دوباره تکرار بشه
_ باشه بهش رسیدگی میکنم شما فعلا زیاد دخترا رو نفرستین تا اون عوضی پیدا بشه
سوهون : چشم
سوهون میگه و قطع میکنه به ا.ت میگه بره توی اتاقش و بخوابه خودشم میره بیمارستان
[ فکش بک به فردا صبح ]
ویو ا.ت
امروز نسبت به بقیه روز های پاییز هوا خیلی سرد بود رفتم یک دوش 30 مینی گرفتم بعد اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یکم به پوستم رسیدم بعدش یک بولیز شلوار گرم برداشتم و پوشیدم رفتم کتابمو برداشتم و روی مبل گوشه اتاقم نشستم و شروع به خوندنش کردم بعد چند مین با صدای در سرمو بلند کردم و گفتم
+ بفرمایید
در باز شد بوگوم با یک سینی غذا وارد شد و گفت
بوگوم : امروز نونا نیست گفتش بهتره امروز غذاتو تو اتاقت بخوری و بهتره از اتاق خارج نشی
+ باشه سینی رو بزار رو میز
بوگوم : هر یک ساعت میام بهت سر میزنم
+ باشه
بوگوم بدون گفتن حرف دیگه ای از اتاق خارج شد هر یک ساعت میومد بهم سر میزدم ولی الان یک ساعت و نیمه که نیومده راستش هم نگرانش شدم هم گشنمه چاقویی که داخل سینی بود رو برداشتم کردم تو استین لباسم پشت در وایستادم یه نفس عمیق کشیدم دستمو گذاشتم روی دست گیره در که یکی در زد سریع درو باز کردم
بوگوم : انقدر منتظرم بودی که بلافاصله درو باز کردی
+ نمکدون داشتم میومدم بیرون مردم از .....
هنوز جملمو تموم نکرده بودم که با صدای شلیک شدن گلوله ساکت شدم بعدشم جسم سنگین بوگوم افتاد تو بغلم دستمو بردم پشتش که دستم به خون اغشته شد خون ریزش شدید بود گذاشتمش روی زمین سریع رفتم چندتا حوله تمیز برداشتم محکم زخمشو فشار دادم میترسیدم از اینکه یه وقت بمیره درحالی که گوله گوله اشکام
می ریخت بلند داد میزدم کمک ولی خبری از دخترا یا کس دیگهای نبود گوشیمو از توی جیبم در اوردم و به اورژانس زنگ زدم ادرس رو دادم گفتن تا پنج مین دیگه امبولانس میرسه و تا اون موقع باید با تمام قدرتم زخمو فشار بدم کم کم دخترا از توی اتاقشون در اومدن با دیدن بوگوم که غرق خون بود وحشت کردن لیا از بین جمعیت بیرون اومد و ترسیده پرسید
لیا : زندس
+ اره ولی خیلی خون از دست داده
چیز دیگه ای نگفت بعد چند مین امبولانس رسید
شرایط
14 لایک
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیبی 💕
#فیک #بی_تی_اس
۸.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.