³پارتI will do it slowly

جین:.....
نامجون: نکنه بازم میخای؟
جین: چی؟ من؟ نه

نامجون بدون هیچ حرفی روی جین خیمه زد و سراغ گردنش رفت و کیس مارک هایی با سایزای مختلف میزاشت
بعد چند مین جفتشون خسته روی تخت دراز کشیدن و لباساشونو پوشیدن و به بیرون از اتاق رفتن

م ج: تموم شد؟
جین: اوهوم
ب ن: فردا میری آزمایش میدی

(فردا صبح)(مدیونید فکر کنید گشادم)

جین توی آزمایشگاه منتظر جواب آزمایشش بود
که با اومدن دکتر از جاش بلند شد

دکتر: بهتون تبریک میگم شما باردارید


جین به سمت خونه رفت و تا نامجون در رو باز کرد محکم پرید بقلش

جین: داری بابا میشی

نامجون محکم لباشو روی لبای نامجون جین گذاشت و تو هوا چرخوندش و محکم بقلش کرد

⁹ ماه گذشت و بلخره وقتش بود
جین با درد شدیدی از خواب بلند شد زیرش خیس بود سریع نامجون رو صدا کرد و به بیمارستان رفتن
چند ساعت گذشت، نامجون با استرس پشت در اتاق عمل منتظر بود که با صدایی که تمام این مدت منتظرش بود استرسش رفع شد
دکتر اومد بیرون.

دکتر: تبریک میگم،همسرتون و دخترتون هردو سالمن

پایان.
دیدگاه ها (۱)

²پارتI will do it slowly

¹پارتI will do it slowly

my month²پارت⁷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط