Part

#Part205
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

نگاه کردم دیدم سینا و ساناز هم رفتند پیششون و با اون مرد دست دادند
بابام که من رو دید لبخندی زد و اشاره زد که برم پیششون از خدا خواسته رفتم اونجا که صدای پدرم رو شنیدم
_ دختر من هم تهران بودند اما درسش تموم شده دیگه بعد از انجام کارهای ...

یه لحظه بوی آشنایی رو حس کردم و سرم رو آوردم بالا که با دیدن فرد روبروم دیگه تمام صدا ها محو شد
حتی یادم رفت پلک بزنم
حرص و جدیت عجیبی تو نگاهش بود
نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم
سام اینجا چیکار میکرد؟
چند بار چشمام رو باز و بسته کردم تا به خودم بیام تا مطمئن بشم کسی که با حرص داشت نگاهش رو از نگاهم میدزدید واقعاً خود سام منه!

ولی اون که ژاپن بود
بابام تکونم داد
_ شیرین خوبی؟ مهندس رو میشناسی؟
سریع سام اومد وسط حرفهام و سریع جمعش کرد
خنده ی مغرورانه ای کرد و خیلی خونسرد گفت
_ بله با دختر خانمتون تو به دانشگاه بودیم به خاطر همین هم انقدر از دیدن من متعجب شدند
بابا با تعجب گفت
_ واقعاً؟!

سام بازم با همون حالت مغرورانه گفت
_ بله من ترم آخر بودم که خانم کیاراد ترم اول بودند ولی من یکی از واحدهام مونده بود از ترم های پایین که یک درس خیلی ابتدایی بود و مجبور بودم با بچه های ترم پایینی واحد رو بردارم، اونجا با هم آشنا شدیم
ساناز با لحن مزخرفی گفت
_ یعنی فقط به ترم همکلاس بودید و اینهمه همدیگه رو یادتون هست ؟ جالبه
سام با همون لحن خونسرد و با ابهتش گفت
دیدگاه ها (۱)

#Part206#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 _ نخیر خانم چون تو...

#Part207#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 بچه ها همه میرقصید...

#Part204#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 هول زده برگشت پشت ...

#Part203#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 بالاخره خداحافظی ک...

پارت ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط