Part
#Part204
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
هول زده برگشت پشت سرش که با دیدن دختر چشم مشکی و خیلی جذاب رسماً قالب تهی کرد
_ وای خدا این باز الان برداشت بد میکنه
داشتم سینا رو اذیت میکردم که متوجه شدم باغ تقریباً پر شده
یکی از دختر عمه هام اومد سمتم و گفت عروس دوماد اومدن
همه دختر پسرا رفتیم جلو و نقل و گلبرگ هایی که تو دستمون بود رو روی سرشون ریختیم
مشعل ها روشن شد و ابشارهای رنگی روشن شد دختر عمم خیلی خوشکل شده بود
با لبخند داشتم نگاش میکردم که رقص ورود عروس دوماد شروع شد
دختر پسرای جوون هم بعد از چند دقیقه جفت جفت بهشون ملحق شدند که یهو سامان داداشت سینا اومد دستم رو کشیدو برد وسط
آره دلم میخواست برقصم و سر خودم رو گرم کنم تا به کارهای سام فکر نکنم ولی بازم وسط رقص هم مغزم درگیرش بود
آره دیده منم عاشقش شدم دیده وا دادم دیگه چرا تلاش کنه؟!
لابد حتماً انتظار داره من زنگ بزنم از دلش دربیارم
یعنی انقدر زود دلشو زدم؟
پس اون عشق اتشینش چی شد ها؟
خسته شدم و از سامان معذرت خواهی کردم که دیدم بابام و عموم داشتمد با یکی حرف میزدند نزدیک میز خونوادگیمون ایستاده بودند که همینکه ازکنارشون رد شدم
نا خداگاه برگشتم سمت پدرم و عموم و به مرد چهار شونه و قد بلند ی که پشتش به من بود
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
هول زده برگشت پشت سرش که با دیدن دختر چشم مشکی و خیلی جذاب رسماً قالب تهی کرد
_ وای خدا این باز الان برداشت بد میکنه
داشتم سینا رو اذیت میکردم که متوجه شدم باغ تقریباً پر شده
یکی از دختر عمه هام اومد سمتم و گفت عروس دوماد اومدن
همه دختر پسرا رفتیم جلو و نقل و گلبرگ هایی که تو دستمون بود رو روی سرشون ریختیم
مشعل ها روشن شد و ابشارهای رنگی روشن شد دختر عمم خیلی خوشکل شده بود
با لبخند داشتم نگاش میکردم که رقص ورود عروس دوماد شروع شد
دختر پسرای جوون هم بعد از چند دقیقه جفت جفت بهشون ملحق شدند که یهو سامان داداشت سینا اومد دستم رو کشیدو برد وسط
آره دلم میخواست برقصم و سر خودم رو گرم کنم تا به کارهای سام فکر نکنم ولی بازم وسط رقص هم مغزم درگیرش بود
آره دیده منم عاشقش شدم دیده وا دادم دیگه چرا تلاش کنه؟!
لابد حتماً انتظار داره من زنگ بزنم از دلش دربیارم
یعنی انقدر زود دلشو زدم؟
پس اون عشق اتشینش چی شد ها؟
خسته شدم و از سامان معذرت خواهی کردم که دیدم بابام و عموم داشتمد با یکی حرف میزدند نزدیک میز خونوادگیمون ایستاده بودند که همینکه ازکنارشون رد شدم
نا خداگاه برگشتم سمت پدرم و عموم و به مرد چهار شونه و قد بلند ی که پشتش به من بود
- ۱.۰k
- ۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط