فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 8
ویو ران
میره طرف ا.ت سمتش خم میشه و لباشو خیلی نرم میبوسه.. یک لحظه فکر منحرفانه ای میاد تو ذهنش ولی بیخیالش میشه و دکمه لباساشو میبنده پالتوشو میپوشه تنش و براید استایل بغلش میکنه و از اتاق میره بیرون.. میره سر میزشون که میبینه یوریکو سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده
ران : این بچه چرا خوابیده؟
ریندو : ا.ت چرا بغل تو خوابیده؟
ران : چیه؟ حسودیت شد داداش کوچولو ؟
ریندو : نخیرم... عمم حالا میخوایم چیکارشون کنیم؟
ران : هوممم.. نمیدونم شاید با خودمون ببریمشون
سانزو : نمیشه ... یادت رفته اون دختره پلیسه..
ران و ریندو : اوهوم
سانزو : اما .. من قبل اینکه یوریکو خوابش ببره آدرس خونشونو گرفتم
ران : الان خیلی دیر وقته... امشب میبریمشون هتل صبحم قبل از اینکه بیدار شن میبریمشون خونشون
ریندو و سانزو : اوکی *سانزو یوریکو رو بغل میکنه .. میرن هتل و شبو اونجا میمونن *
صبح ویو ا.ت
بیدار شدم دیدم تو تخت خودمم .. یعنی چی ؟ چی شد؟ چطوری؟
با سرعت رفتم پائین
ا.ت : ماماااانن .. ماماااااننن
م.ت: جانم دخترم .. چیشده؟
ا.ت : من چطوری اومدم خونه ؟
م.ت : خودتون نیومدین خونه .. اون سه تا پسر آوردنتون خونه
ا.ت : چی؟ کدوم سه تا؟
م.ت : همون سه تا پسری که اسمشون ران و ریندو هایتانی و سانزو هاروچیو بود.. پسرای خوبی بودن حتی رفتن برای امروز خریدم کردن منم بهشون صبحانه دادم .. خیلیم جذاب بودن ( مادرت پسندید دیگ تمومه 😂👌)
ا.ت : اونا الان کجان؟
م.ت : قبل اینکه بیای رفتن.. فکر نکنم زیاد دور شده باشن
*ا.ت سریع از خونه میزنه بیرون به خیابون نگاه میکنه سه نفر رو میبینه که نزدیک سر خیابونن (ماشینشون سر خیابون پارکه) با تمام سرعت میدوعه سمتشون و صداشون میکنه *
ا.ت : آهااااای .. شماهاا .. لطفاا وایستیییینننن *صدای ا.ت رو میشنون و وایمیستن و نگاهش میکنن *
*ا.ت بهشون میرسه و درحالی که داره نفس نفس میزنه ساق دست ران رو میگیره که باعث میشه ران ته دلش بلرزه و یجوری شه*
*نفسش که اومد سر جاش*
ا.ت : من .. من نمیدونم شما کی هستین ولی واقعا از اینکه به منو خواهرم کمک کردین ممنونم.. خیلی خیلی ممنونم
همشون: خواهش میکنم کاری نکردیم ..
ران : ولی از این به بعد بیشتر مراقب خودت و خواهرت باش
ا.ت : چشم ممنون 😁
*ران طرف ا.ت خم میشه و یه کارت رو میده بهش *
ران : هروقت کمک خواستی بهم زنگ بزن *یه چشمک و لبخند دختر کش *
ا.ت : حیح .. باشه ممنون *گونه هاش سرخ میشه * خب دیگ .. جانا.. بعدا میبینمتون
ران و ریندو و سانزو : جانا *دست تکون میدن
*ا.ت میره خونه .. میره سراغ گوشیش که ...
لایک ها بالای 25 کامنتا بالای 20
نظرتون رفقا؟
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 8
ویو ران
میره طرف ا.ت سمتش خم میشه و لباشو خیلی نرم میبوسه.. یک لحظه فکر منحرفانه ای میاد تو ذهنش ولی بیخیالش میشه و دکمه لباساشو میبنده پالتوشو میپوشه تنش و براید استایل بغلش میکنه و از اتاق میره بیرون.. میره سر میزشون که میبینه یوریکو سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده
ران : این بچه چرا خوابیده؟
ریندو : ا.ت چرا بغل تو خوابیده؟
ران : چیه؟ حسودیت شد داداش کوچولو ؟
ریندو : نخیرم... عمم حالا میخوایم چیکارشون کنیم؟
ران : هوممم.. نمیدونم شاید با خودمون ببریمشون
سانزو : نمیشه ... یادت رفته اون دختره پلیسه..
ران و ریندو : اوهوم
سانزو : اما .. من قبل اینکه یوریکو خوابش ببره آدرس خونشونو گرفتم
ران : الان خیلی دیر وقته... امشب میبریمشون هتل صبحم قبل از اینکه بیدار شن میبریمشون خونشون
ریندو و سانزو : اوکی *سانزو یوریکو رو بغل میکنه .. میرن هتل و شبو اونجا میمونن *
صبح ویو ا.ت
بیدار شدم دیدم تو تخت خودمم .. یعنی چی ؟ چی شد؟ چطوری؟
با سرعت رفتم پائین
ا.ت : ماماااانن .. ماماااااننن
م.ت: جانم دخترم .. چیشده؟
ا.ت : من چطوری اومدم خونه ؟
م.ت : خودتون نیومدین خونه .. اون سه تا پسر آوردنتون خونه
ا.ت : چی؟ کدوم سه تا؟
م.ت : همون سه تا پسری که اسمشون ران و ریندو هایتانی و سانزو هاروچیو بود.. پسرای خوبی بودن حتی رفتن برای امروز خریدم کردن منم بهشون صبحانه دادم .. خیلیم جذاب بودن ( مادرت پسندید دیگ تمومه 😂👌)
ا.ت : اونا الان کجان؟
م.ت : قبل اینکه بیای رفتن.. فکر نکنم زیاد دور شده باشن
*ا.ت سریع از خونه میزنه بیرون به خیابون نگاه میکنه سه نفر رو میبینه که نزدیک سر خیابونن (ماشینشون سر خیابون پارکه) با تمام سرعت میدوعه سمتشون و صداشون میکنه *
ا.ت : آهااااای .. شماهاا .. لطفاا وایستیییینننن *صدای ا.ت رو میشنون و وایمیستن و نگاهش میکنن *
*ا.ت بهشون میرسه و درحالی که داره نفس نفس میزنه ساق دست ران رو میگیره که باعث میشه ران ته دلش بلرزه و یجوری شه*
*نفسش که اومد سر جاش*
ا.ت : من .. من نمیدونم شما کی هستین ولی واقعا از اینکه به منو خواهرم کمک کردین ممنونم.. خیلی خیلی ممنونم
همشون: خواهش میکنم کاری نکردیم ..
ران : ولی از این به بعد بیشتر مراقب خودت و خواهرت باش
ا.ت : چشم ممنون 😁
*ران طرف ا.ت خم میشه و یه کارت رو میده بهش *
ران : هروقت کمک خواستی بهم زنگ بزن *یه چشمک و لبخند دختر کش *
ا.ت : حیح .. باشه ممنون *گونه هاش سرخ میشه * خب دیگ .. جانا.. بعدا میبینمتون
ران و ریندو و سانزو : جانا *دست تکون میدن
*ا.ت میره خونه .. میره سراغ گوشیش که ...
لایک ها بالای 25 کامنتا بالای 20
نظرتون رفقا؟
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
۲.۳k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.