اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
پارت ۹
جیمین : بهت دست زدن؟
ا/ت:قربون ذهن کثیفت برم نه بابا فقط...رفتم تو بغلش دستشو گذاشت روی کمرم
جیمین:کدوم دستشو
ا/ت:وا......چرا میپرسی؟؟
جیمین:کدوم دستش ؟
ا/ت:د_دست چپش
جیمین:*میخواست بره پیش ته اوه که ا/ت بازوشو گرفت*
ا/ت:جیمین بخدا زنده ام کاری نکرده بخدااااا نرو،باشه؟ جون من نرو
جیمین:باشه نمیرم ولی اینکه نرفتم دلیل نمیشه باهاش کاری ندارم
ا/ت:اشکال نداره زنده ام نکشتتم که
جیمین:دیگه از این حرفا نمیزنیا
ا/ت:باش من دیگه برم کلاس
جیمین:باشه برو
&ا/ت رفت توی کلاس ، جیمین هم همینطور بعد از تموم شدن دانشگاه رفتن خونه همه:)
ویو ا/ت
توی این فکر بودم که یعنی اگر به جیمین بگم که لیلی رو با جونگین دیدم،اتفاق بدی میوفته؟ چون اصلا بهشون نمیخورد دوست هم باشن.
همینجوری داشتم واسه ی خودم فکر میکردم که یکی از دوستام بهم پیام داد
(دوست ا/ت اسمش هست سوجین)
پیام سوجین: سلام ا/ت خوبی ؟ من با بچه ها داریم میریم کافه،میای؟امشب ساعت ۶
ا/ت:اوکی باشه
ویو ا/ت
ساعت پنج و ربع رفتم حموم یک دوش یک ربعه گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم کافه
&دوستای ا/ت سه نفرن که با ا/ت میشن چهار نفر(سوجین،هه سو،سانا)
هه سو:سلام ا/ت
ا/ت : سلام
(حالا سلام و علیک کردن دیگه)
سانا:امروز دیدم که دوست پسر پیدا کردی
ا/ت: من؟
سانا: بله شما
ا/ت: دوست پسر؟ کی؟
سانا:پارک جیمین
ا/ت:اون دوستمه
سانا: پس چرا امروز وقتی ته اوه داشت اذیتت میکرد اینقدر حساس شد
ا/ت : شاید....(سوجین پرید وسط حرفش)
سوجین:شاید دوستت داره
ا/ت: جیمین؟ خودش دوست دختر داره
سوجین:تو دوستش نداری؟
ا/ت:......
سوجین:ا/ت؟؟؟؟؟؟؟(ذوق) دوستش داری؟؟؟؟؟
ا/ت:راستش......نمیدونم
هه سو:بچه ها من یک فکری دارم
ا/ت و سوجین و سانا:چی؟؟؟؟
هه سو:........
_____________________
ببخشید واقعا چند ماه نبودم🥲
واقعا حال نداشتم بنویسم🥲
سعی میکنم امروز پارت بعدی هم بزارم
بخاطر اینکه چند ماه نبودم شرط خاصی نمیزارم
شرط:
۱ کامنت
۲ لایک
بابای ✨
پارت ۹
جیمین : بهت دست زدن؟
ا/ت:قربون ذهن کثیفت برم نه بابا فقط...رفتم تو بغلش دستشو گذاشت روی کمرم
جیمین:کدوم دستشو
ا/ت:وا......چرا میپرسی؟؟
جیمین:کدوم دستش ؟
ا/ت:د_دست چپش
جیمین:*میخواست بره پیش ته اوه که ا/ت بازوشو گرفت*
ا/ت:جیمین بخدا زنده ام کاری نکرده بخدااااا نرو،باشه؟ جون من نرو
جیمین:باشه نمیرم ولی اینکه نرفتم دلیل نمیشه باهاش کاری ندارم
ا/ت:اشکال نداره زنده ام نکشتتم که
جیمین:دیگه از این حرفا نمیزنیا
ا/ت:باش من دیگه برم کلاس
جیمین:باشه برو
&ا/ت رفت توی کلاس ، جیمین هم همینطور بعد از تموم شدن دانشگاه رفتن خونه همه:)
ویو ا/ت
توی این فکر بودم که یعنی اگر به جیمین بگم که لیلی رو با جونگین دیدم،اتفاق بدی میوفته؟ چون اصلا بهشون نمیخورد دوست هم باشن.
همینجوری داشتم واسه ی خودم فکر میکردم که یکی از دوستام بهم پیام داد
(دوست ا/ت اسمش هست سوجین)
پیام سوجین: سلام ا/ت خوبی ؟ من با بچه ها داریم میریم کافه،میای؟امشب ساعت ۶
ا/ت:اوکی باشه
ویو ا/ت
ساعت پنج و ربع رفتم حموم یک دوش یک ربعه گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم کافه
&دوستای ا/ت سه نفرن که با ا/ت میشن چهار نفر(سوجین،هه سو،سانا)
هه سو:سلام ا/ت
ا/ت : سلام
(حالا سلام و علیک کردن دیگه)
سانا:امروز دیدم که دوست پسر پیدا کردی
ا/ت: من؟
سانا: بله شما
ا/ت: دوست پسر؟ کی؟
سانا:پارک جیمین
ا/ت:اون دوستمه
سانا: پس چرا امروز وقتی ته اوه داشت اذیتت میکرد اینقدر حساس شد
ا/ت : شاید....(سوجین پرید وسط حرفش)
سوجین:شاید دوستت داره
ا/ت: جیمین؟ خودش دوست دختر داره
سوجین:تو دوستش نداری؟
ا/ت:......
سوجین:ا/ت؟؟؟؟؟؟؟(ذوق) دوستش داری؟؟؟؟؟
ا/ت:راستش......نمیدونم
هه سو:بچه ها من یک فکری دارم
ا/ت و سوجین و سانا:چی؟؟؟؟
هه سو:........
_____________________
ببخشید واقعا چند ماه نبودم🥲
واقعا حال نداشتم بنویسم🥲
سعی میکنم امروز پارت بعدی هم بزارم
بخاطر اینکه چند ماه نبودم شرط خاصی نمیزارم
شرط:
۱ کامنت
۲ لایک
بابای ✨
۷.۷k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.