جرعتحقیقت

#جرعت_حقیقت
پارت 1🥂
(چون الان توی پارت معرفی خیلی گیج شدین از اینکه همه شاه دخت و شازادن الان یه توضیح میدم
همه اینا جزو یه یه خاندان سلطنتین که همه اینا یه سرزمین جدا رو اداره میکنن اما همشون توی یه شهر زندگی میکنن بچه ها انقدر باهم صمیمین که انگار یه اکیپن و رفیق بیشتر تا خانواده و کلا بچه ها توی یه کاخ جدا زندگی میکنن بزرگترا یه کاخ جدا)

ویو ات:  (صبح)
صبح با صدای خدمتکارا بیدارشدم رفتم wc کارای لازمو کردم اومد روتینمو انجام دادم و موهامو گوجه ای بالا بستم و یه لباس راحت و اسپرت پوشیدم(عکس میدم) و چون توی قصر بودیم این لباسارو پوشیدم برای بیرون مجلسی میپوشیدم و رفتم پایین
دیدم همه به غیر از هلن سر میز صبحونه نشستن حنما دوباره داره آرایش میکنه
ات: صبح بخیر
همه: صبح بخیر
ات: فکر کردم من دیر کردم
کوک: تا هلن هست هیچکس دیر نمیکنه
ات: میخنده
رفتم نشستم منتظر هلن موندیم بلاخره پرنسس بعد 20 مین اومد پایین یه لباس مجلسی پوشیده بود یه آرایش غلیظ کرده بود البته کار هرروزش بود برای اینکه کوک دوباره باهاش برگرده
هلن: ببخشید دیر کردم داشتم یکم آرایش میکردم
الکسا: یکم؟(میخنده
هلن: گگگگگ
ات: بیا بشین دیگه
هلن: نمیگفتیم میومدم
ات: نکنه منتظر کارت دعوت بودی؟
کوک و ته: پاره شدن از خنده😂
هلن: گگگگگگگگگگگگگگ( حرس میخوره😂
(بعد صبحونه)

ما یه مخفیگاه توی قصر داشتیم که هیچکس خبر نداشت از اتاق من یه دکمه مخفی و میزدیم و میرفتیم به یه مکان عادی مثلا مبلای اسپرت و اینجور چیزا ولی خدمتکارا خبر داشتن و همین طور پدر مادرا فقط مردم بی خبر بودن

تهیونگ: نظرتون چیه فیلم ببینیم؟
همه: عالیه
ات: بریم اتاق مخفی اونجا مبلاش راحت تره
کوک: راست میگه بریم
همه: اوکی
دیدم الکسا یه فلش توی دستشه
الکسا: این دفعه یه فیلم جدید اومده بود میزارمش و خبر ندارم که صحنه داره یا نه اگه داشت به بزرگیه خودتون ببخشید
کوک: چشم تو بیا حالا
رفتیم اتاق من دکمه رو زدیم و دیوار رفت بالا قبلش به خدمتکارا گفتیم میریم اونجا
رفتیم داخلو یه دکمه زدیم و دبوار سرجای اولش برگشت

ادامه دارد.........
دیدگاه ها (۲)

#جرعت_حقیقتپارت 2🥂 ات: آخیش اینجا راحته(افتاد رو مبلاکوک:(می...

#جرعت_حقیقتپارت3🥂منم رفتم پیش کوک نشستمکوک: واقعا موقع فیلم ...

#جرعت_حقیقت#پارت_معرفی❤️‍🩹🖇ات: های من اتم 20 سالمه و یه شاه ...

🦦🥂رمان جدید🥂🦦نام: جرعت حقیقت🦦کاپل ها: ات و کوک🦦شخصیت ها: ات ...

عشق ممنوع

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط