پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه دستش را گرفت

پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه. دستش را گرفتم و با عصبانیت
گفتم:
این چه کاری بود کردی؟
اشکِ چشمانش سرازیر شد...
سرش را بالا آورد و گفت:
حاجی! من سید هستم. میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم...

#بسیج #بسیجی #رزمندگان #فکر_نو
دیدگاه ها (۲)

«شهید یعنی: به خیرگذشت...نزدیک بود بمیرد!»"تو" چه میکنی،این ...

"#مهدی_قاضی‌_خانی" هفتمین شهید مدافع حرم شهرستان قرچکبسیجی م...

"من با آگاهی کامل و علم به مکتب رهایی بخش تشیع قدم به این را...

تکاور پاسدار #شهید_سجاد_پور_جباریمحل شهادت:منطقه مرزی سراوان...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط