با این که تدریس رو خیلی دوست داشتم ولی فشار بسیار زیادی ر
با این که تدریس رو خیلی دوست داشتم ولی فشار بسیار زیادی روی من بود. تغییر مکان زندگی و دور شدن از محل کارم و زمانی که داخل مترو صرف میکردم تا برسم مدرسه خیلی برام سخت بود.
من ساعت ۶ صبح قبل از همسرم از خونه بیرون میرفتم و تقریبا ساعت ۸ شب میرسیدم خونه.
درسته حقوق خیلی خوبی داشتم و در حال پیشرفت بودم ولی اونجا بود که با این حقیقت که روحیات زن با کار بیرون از خونه سازگار نیست روبه رو شدم و از کارم استعفاء دادم.
این که صبح ها دیگه زود بلند نمیشم و خونه ی خودم هستم و هر کاری دوست دارم میتونم بکنم خیلی حس خوبی بود، حس رهایی، حس آزادی، حس این که من درونم میگه اخیییش زهرا بالاخره خودت شدی، بالاخره اون نقاب رو برداشتی باید میرفتی و تجربه میکردی تا میفهمیدی زن جنسش لطیفه، مثل مرواریده باید ازش نگهداری بشه دنیای بیرون و اون شلوغیا و دود و دم برای روح ظریف تو خوب نیست اره درسته میتونی اون بیرون هم دوام بیاری و گیلیمت رو از آب بگیری ولی به چه قیمتی؟
الان داخل خونه پات رو روی پات انداختی و داری چایی و کیکت رو میخوری و کتابی که چندین ماه بود میخواستی بخونی رو میخونی، این زندگی و آرامش کجا، اون هیاهو و مسئولیت کجا... حقیقتا این آرامش و رهایی رو با هیچ چیز عوض نمیکنم.
بعد از استعفاء وقت زیادی داشتم و به فعالیت هایی که دوست داشتم پرداختم
آشپزی
کیک پزی
ورزش
آبرنگ
پرورش گل و گیاه
فیلم و سریال دیدن
کتاب خواندن
بعد از یه مدت احساس کردم زندگیم رو دارم بیهوده میگذرونم، اره سعی میکنم هر روزم بهتر از دیروز باشه ولی یه چیزی کمه یه چیزی جای خودش نیست. من یه کاری باید بکنم که نکردم یه خلأ حس میکنم یه حفره توی قلبم انگار باید با یه چیزی پر بشه انگار باید یه کسی بیاد. من باید اون فرد رو بیارم من باید یه کار مهم بکنم یه کاری که خدا منو به خاطرش روی این زمین خاکی آورده یه کار مهم یه کار تاثیر گذار
هدف من از زندگی چیه؟ من چرا به دنیا اومدم؟ برای این که کار کنم؟ خوب همه میتونن کار کنند.
اومدم تا درس بخونم؟ اره درس خواندن خیلی خوبه ذهن آدم همیشه باید در حال یادگیری باشه وگرنه کپک میزنه ولی همه میتونن درس بخونن.
من ساعت ۶ صبح قبل از همسرم از خونه بیرون میرفتم و تقریبا ساعت ۸ شب میرسیدم خونه.
درسته حقوق خیلی خوبی داشتم و در حال پیشرفت بودم ولی اونجا بود که با این حقیقت که روحیات زن با کار بیرون از خونه سازگار نیست روبه رو شدم و از کارم استعفاء دادم.
این که صبح ها دیگه زود بلند نمیشم و خونه ی خودم هستم و هر کاری دوست دارم میتونم بکنم خیلی حس خوبی بود، حس رهایی، حس آزادی، حس این که من درونم میگه اخیییش زهرا بالاخره خودت شدی، بالاخره اون نقاب رو برداشتی باید میرفتی و تجربه میکردی تا میفهمیدی زن جنسش لطیفه، مثل مرواریده باید ازش نگهداری بشه دنیای بیرون و اون شلوغیا و دود و دم برای روح ظریف تو خوب نیست اره درسته میتونی اون بیرون هم دوام بیاری و گیلیمت رو از آب بگیری ولی به چه قیمتی؟
الان داخل خونه پات رو روی پات انداختی و داری چایی و کیکت رو میخوری و کتابی که چندین ماه بود میخواستی بخونی رو میخونی، این زندگی و آرامش کجا، اون هیاهو و مسئولیت کجا... حقیقتا این آرامش و رهایی رو با هیچ چیز عوض نمیکنم.
بعد از استعفاء وقت زیادی داشتم و به فعالیت هایی که دوست داشتم پرداختم
آشپزی
کیک پزی
ورزش
آبرنگ
پرورش گل و گیاه
فیلم و سریال دیدن
کتاب خواندن
بعد از یه مدت احساس کردم زندگیم رو دارم بیهوده میگذرونم، اره سعی میکنم هر روزم بهتر از دیروز باشه ولی یه چیزی کمه یه چیزی جای خودش نیست. من یه کاری باید بکنم که نکردم یه خلأ حس میکنم یه حفره توی قلبم انگار باید با یه چیزی پر بشه انگار باید یه کسی بیاد. من باید اون فرد رو بیارم من باید یه کار مهم بکنم یه کاری که خدا منو به خاطرش روی این زمین خاکی آورده یه کار مهم یه کار تاثیر گذار
هدف من از زندگی چیه؟ من چرا به دنیا اومدم؟ برای این که کار کنم؟ خوب همه میتونن کار کنند.
اومدم تا درس بخونم؟ اره درس خواندن خیلی خوبه ذهن آدم همیشه باید در حال یادگیری باشه وگرنه کپک میزنه ولی همه میتونن درس بخونن.
۹۱۹
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.