از اونجایی که کار کردن رو دوست داشتم البته ازش یه تصویر

از اونجایی که کار کردن رو دوست داشتم (البته ازش یه تصویر رویایی داشتم) و زبان انگلیسی هم خوب بود و چندین مقاله و کتاب ترجمه کرده بودم، هم زمان با درس خواندن سرکار هم میرفتم و در یک مدرسه غیرانتفاعی و یک موسسه ی زبان تدریس می‌کردم.

من همیشه از صحبت های درگوشی پدر و مادرم متوجه می‌شدم که یک خواستگار جدید آمده ولی این خواستگار با بقیه متفاوت بود، پسر دوست زمان جنگ پدر من بود و همدیگر را می‌شناختیم البته فقط پدرها باهم رفت آمد داشتند به طوری که پدر شوهر من حتی نمی‌دونستم پدرم دختر جوان داره و این موضوع رو از دوست مشترک شون متوجه شده بود😅

به احترام آشنایی که با پدرم داشتند چیزی نگفتم و قرار شد قبل از خواستگاری رسمی در منزل پدرم و همسرم یه جلسه خارج از منزل داشته باشند که این جلسه در کهف الشهدا برگزار شد و پدر اذن ورود رو داد😂

همسر من متولد ۱۳۷۲ هست، یه پسر سر به زیر و باهوش که شریف درس خونده، شرایط رو بررسی کردم خانواده خوبی بودند و خودش به شدت مومن و چشم پاک و خجالتی بود، خونه و ماشینی از خودش نداشت و یه شغل پاره وقت داشت. به این باور رسیده بودم که در نهایت باید ازدواج کنم ولی فرد مورد نظرم هنوز پیدا نشده بود.

ملاک اول و آخر من برای ازدواج ایمان و اخلاق بود با این که خونه ی پدر چیزی کم نداشتم ولی ترجیح میدادم خونه ی خودمون کم داشته باشیم ولی حلال باشه من به حلال و حروم خیلی حساس بودم چون تاثیرش رو تو تاریخ و عاشورا زیاد شنیده بودم.
دیدگاه ها (۰)

یادمه هر موقع که خواستگار میومد، من سر به سجده میذاشتم و با ...

با این که تدریس رو خیلی دوست داشتم ولی فشار بسیار زیادی روی ...

#تجربه_من ۱۰۸۰#مادری#اشتغال#سختیهای_زندگی#قسمت_اول من متولد ...

نقدهای دلسوزانه مریم ابراهیمی درباره ازدواج

معرفی فیک (دور اما آشنا )

کوکباسدی به پدر و مادرناتنی و خواهر ناتینیم گفتم _من تازه از...

زخم پنهان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط