سایه های دل باخت ( ادامه )
سایه های مراقبت فصل ۱(ادامه)
پس از آن نگاه خیره ،سکوت سنگینی کارگاه حاکم شد. سوا سعی کرد تمرکزش را دوباره به قطعه فلزی که در دست داشت برگرداند ، اما انگشتانش کمی می لرزید . نگاه جونگکوک هنوز روی آن بود ،گویی داشت او را می سنجید . این نگاه ، حس ناخوشایندی از دیده شدن کامل در سوا ایجاد کرده می کرد ، اما در عین حال ، یک کنجکاوی غیر قابل انکار را نیز بر می انگیخت . ناگهان ،یکی از گربه های کارگاه ، یک گربه ی سیامی با چشم های آبی نافذ ، از زیر میز کار سوا بیرون خزید و به آرامی به سمت جونگکوک رفت . گربه حالتی کنجکاو دور پای جونگکوک چرخید و بعد ، با یک جهش نرم ، روی جبعه ابزار فلزی کنار او پرید و خود را به شکل یک “C” زیبا جمع کرد .
جونگکوک ، که انتظار این نزدیکی را نداشت لحظه ای مکث کرد . حرکت گربه، آن بی اعنتایی ظریف اما مطمئن، انگار یخ نگاهش را کنی شکست . او به آرامی دستش را دراز کرد و نوک انگشتانش را به نرمی روی سر گربه کشید . گربه ، به جای عقب کشیدن ، سرش را به دست او مالید.
پس از آن نگاه خیره ،سکوت سنگینی کارگاه حاکم شد. سوا سعی کرد تمرکزش را دوباره به قطعه فلزی که در دست داشت برگرداند ، اما انگشتانش کمی می لرزید . نگاه جونگکوک هنوز روی آن بود ،گویی داشت او را می سنجید . این نگاه ، حس ناخوشایندی از دیده شدن کامل در سوا ایجاد کرده می کرد ، اما در عین حال ، یک کنجکاوی غیر قابل انکار را نیز بر می انگیخت . ناگهان ،یکی از گربه های کارگاه ، یک گربه ی سیامی با چشم های آبی نافذ ، از زیر میز کار سوا بیرون خزید و به آرامی به سمت جونگکوک رفت . گربه حالتی کنجکاو دور پای جونگکوک چرخید و بعد ، با یک جهش نرم ، روی جبعه ابزار فلزی کنار او پرید و خود را به شکل یک “C” زیبا جمع کرد .
جونگکوک ، که انتظار این نزدیکی را نداشت لحظه ای مکث کرد . حرکت گربه، آن بی اعنتایی ظریف اما مطمئن، انگار یخ نگاهش را کنی شکست . او به آرامی دستش را دراز کرد و نوک انگشتانش را به نرمی روی سر گربه کشید . گربه ، به جای عقب کشیدن ، سرش را به دست او مالید.
- ۵۷۳
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط