رمانجونگکوکمافیا

#رمان_جونگکوک_مافیا

part 13

ویو ا. ت
صب بلند شدم از خواب هفت پادشاه
از دیشب زیاد یادم نمیومد
۲ساعت بعد
{ا.ت دو هفته هس ک پیشه جونگکوک زندگی میکنه }
دیدم سلنا دارع صبحونه حاظر میکنه
سلنا: بیا دخمل صبحونه بخوریم
ا. ت: دستمو بشورم میام
نشستم و داشتیم میخوردیم ک گفتم: سلنا جونگکوک رو ندیدی؟
سلنا: اها حالا ک پرسیدی جونگکوک ی نامه نوشت واست ک بهت بدم
نامرو داد ب ا. ت
نوشته داخل نامه
بیبی دلم واست تنگ شده امشب دیر میام و راستی دیشب خیلی خوب بودی
تا کلمه اخر نامرو خوندم منحرف شدم
ا. ت: چیزه سلنا
سلنا: هوم
ا. ت: دیشب منو جونگکوک اومدیم خونه چیشد
سلنا: نمیدونم من خوابم سنگینه ولی صدای شکستن گلدون اومد صب ببند شدم دیدیم ارزشمند ترین چیزی ک جونگکوک خیلی دوسش داشت شکست
ا. ت: اها
سلنا: مگه چیزی شده؟
ا. ت: ن بابا بگیر بخور صبحونتو
ساعت ۸ شب
با سلنا بستنی میخوردیم
و تو حیاط نشسته بودیم
صدای در اومد جونگکوک بود
سلنا: ع ا. ت عشقت اومد با خنده
ا. ت: مسخره
ولی تا جونگکوک رو دیدم قلبم سریع میزد موندم واسه چی
رفتم تا ظرف ها رو بشورم ک یهو......
شرط ۵لایک
دیدگاه ها (۰)

جیمین کوکی ته🥵

جین ورژن هات🥵

#رمان_جونگکوک_مافیاpart12دیگه هیچ طاقتی نداشتم و خاستم زنگ ب...

#رمان_جونگکوک_مافیا part11دیدم ک جیمین اونجا وایساده ترسیدم ...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

پارت 8 جونگکوک:وایسا ا/ت: بله جونگکوک: هیچی برو ا/ت: وا چشه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط