روزی میرسد

روزی میرسد
که در همان کافه قدیمی
میز کناری ات را رزرو میکنم
کنارت مینشینم
بی انکه بدانی..
خوب تماشایت میکنم
آرام از جایم بلند میشوم
سمت تو می آیم
گونه ات را میبوسم
به تو لبخند میزنم،
کلاهم را سرم‌میگذارم
و از کافه بیرون میروم...

و تو تا سال‌های سال
با خودت می‌اندیشی
که چقدر عطر این غریبه
آشنا بود ....
دیدگاه ها (۱)

حالا که آمدی حرف ما بسیار، وقت ما اندک آسمان هم که بارانی ست...

دلم همه شد آب، آب، آب ♥️که سر بگذارم به شانـه ات! #سیمین_بهب...

دلم لک زده برای ی آغوش . . .ی لبخند از ته دل . . .ی خیال تخت...

تابلوی در انتظار پاییزیاد با تو بودن را در من زنده کردانگار ...

صحنه پارت دهم

صحنه,پارت یازدهم

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط