Black rose part 79
باید میرفتم جیمین رو میدیدم طاقت نداشتم توی خونه وایسم
مخصوصا الان که فهمیدم روبرتو میخواد به سئول برگرده
اگه روبرتو برگرده قطعا محدودیت هام بیشتر میشد.
روبرتو پدر خونده خوبی بود ولی همیشه بیش از حد حساسیت به خرج میداد
اگه بفهمه من با یه مافیا رابطه دارم قطعا دهنمو سرویس میکنه
همیشه تأکید میکرد که نباید با هیچ مافیایی ارتباط عاطفي
برقرار کنم چون برام خطرناکن
سرمو پایین انداختم و خواستم سمت اتاقم برگردم
که در خونه باز شد
لیسا با ابروی بالا رفته داخل شد
لیسا: چه خبرتونه ؟صدای دعواتون کل این منطقه رو برداشته
با بیحوصلگی وار خونه شد و خودشو کنار من رو کاناپه انداخت
لیسا: چی شده؟
بدون اینکه به سؤالش اهمیت بدم از جام بلند شدم
و سمت اتاقم رفتم تا یه فکری به حال خودم بکنم.
* * * *
#لیسا
خودمو روی کاناپه انداختم
لیسا: چیشده؟
رزی بدون اینکه جوابی بهم بده گذاشت رفت.
با حالت سؤالی به جونگکوک نگاه کردم. منتظر جوابی از جانب او بودم
نفس عمیقی کشید و کنارم نشست
کوک: پدرش گفته نزارم از خونه بزنه بیرون
از این قضیه با خبر بودم ولی سعی کردم تا جایی که میتونم
تظاهر کنم بیخبرم، پس با تعجب پرسیدم
لیسا: روبرتو؟
سری تکون داد،
کوک: اوهم
لیسا؟ چرا؟
شونه ای بالا انداخت،
کوک: نمیدونم
میدونستم که رزی الان میخواست بره جیمین رو ببینه
تهیونگ گفت که تا ساعت چهار هر جوری شده رزی رو بیرون بزنم
به ساعت نگاهی انداختم
سه و نیم بود،
از جام بلند شدم و سمت اتاق رزی رفتم.
باید یه جوری از خونه بیرون میرفتیم.
درو باز کردم و وارد اتاقش شدم اطرافمو نگاه کردم ...
کسی تویه اتاق نبود اما پنجره اتاق باز بود
سمت پنجره رفتم و بیرون رو نگاه کردم،ناباورانه به رزی که مثل
گربه از روی دیوار حیاط توی کوچه پرید نگاه کردم
خندم گرفت،
باورم نمیشد اون دختر از دو طبقه مثل گربه ها پایین پریده و از یه دیوار
بلند بالا کشیده
توی کوچه قدم برداشت و ایستاد ،برگشت و به پنجره اتاق نگاه کرد و منو دید
لبخند پهنی زد و واسم قلب گرفت،بلافاصله بعد این کار پا به فرار گذاشت
پوزخندی زدم و سری تکون دادم
لیسا: داری با پای خودت میری توی بدبختی رزان ...
حمایت بشه پارت بعد رو امشب میزارم 🥰🥰
مخصوصا الان که فهمیدم روبرتو میخواد به سئول برگرده
اگه روبرتو برگرده قطعا محدودیت هام بیشتر میشد.
روبرتو پدر خونده خوبی بود ولی همیشه بیش از حد حساسیت به خرج میداد
اگه بفهمه من با یه مافیا رابطه دارم قطعا دهنمو سرویس میکنه
همیشه تأکید میکرد که نباید با هیچ مافیایی ارتباط عاطفي
برقرار کنم چون برام خطرناکن
سرمو پایین انداختم و خواستم سمت اتاقم برگردم
که در خونه باز شد
لیسا با ابروی بالا رفته داخل شد
لیسا: چه خبرتونه ؟صدای دعواتون کل این منطقه رو برداشته
با بیحوصلگی وار خونه شد و خودشو کنار من رو کاناپه انداخت
لیسا: چی شده؟
بدون اینکه به سؤالش اهمیت بدم از جام بلند شدم
و سمت اتاقم رفتم تا یه فکری به حال خودم بکنم.
* * * *
#لیسا
خودمو روی کاناپه انداختم
لیسا: چیشده؟
رزی بدون اینکه جوابی بهم بده گذاشت رفت.
با حالت سؤالی به جونگکوک نگاه کردم. منتظر جوابی از جانب او بودم
نفس عمیقی کشید و کنارم نشست
کوک: پدرش گفته نزارم از خونه بزنه بیرون
از این قضیه با خبر بودم ولی سعی کردم تا جایی که میتونم
تظاهر کنم بیخبرم، پس با تعجب پرسیدم
لیسا: روبرتو؟
سری تکون داد،
کوک: اوهم
لیسا؟ چرا؟
شونه ای بالا انداخت،
کوک: نمیدونم
میدونستم که رزی الان میخواست بره جیمین رو ببینه
تهیونگ گفت که تا ساعت چهار هر جوری شده رزی رو بیرون بزنم
به ساعت نگاهی انداختم
سه و نیم بود،
از جام بلند شدم و سمت اتاق رزی رفتم.
باید یه جوری از خونه بیرون میرفتیم.
درو باز کردم و وارد اتاقش شدم اطرافمو نگاه کردم ...
کسی تویه اتاق نبود اما پنجره اتاق باز بود
سمت پنجره رفتم و بیرون رو نگاه کردم،ناباورانه به رزی که مثل
گربه از روی دیوار حیاط توی کوچه پرید نگاه کردم
خندم گرفت،
باورم نمیشد اون دختر از دو طبقه مثل گربه ها پایین پریده و از یه دیوار
بلند بالا کشیده
توی کوچه قدم برداشت و ایستاد ،برگشت و به پنجره اتاق نگاه کرد و منو دید
لبخند پهنی زد و واسم قلب گرفت،بلافاصله بعد این کار پا به فرار گذاشت
پوزخندی زدم و سری تکون دادم
لیسا: داری با پای خودت میری توی بدبختی رزان ...
حمایت بشه پارت بعد رو امشب میزارم 🥰🥰
۶.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.