فیک ازدواج اجباری(پارت۳۰)

FORCED MARRIAGE 30

بعد از چند دقیقه بارون بند اومد.

جونگکوک ا/ت رو همون‌طور که دستاشو دور کمرش حلقه کرده بود، آروم به سمت خودش برگردوند. لب زد:

جونگکوک:بریم داخل؟ بارون بند اومده.

ا/ت هنوز معذب بود. نفسش کوتاه شد، سرشو کمی پایین انداخت و فقط سرشو تکون داد.

جونگکوک لبخند زد، دستشو پشت کمرش گذاشت و آروم اونو به سمت خونه هدایت کرد.
خودش هم به سمت ماشین رفت و موزیکو قطع کرد.
فقط صدای نفساش به گوش میرسید.
با قدمای پیوسته به سمت خونه حرکت کرد.

داخل خونه، ا/ت روی کاناپه نشسته بود.
نور کمرنگ لامپ روی صورتش بازی می‌کرد.
جونگکوک متوجه لرزیدن ا/ت شد، رفت شومینه رو روشن کرد.
شعله‌ها بدنشونو گرم میکردن.

کنارش نشست اما فاصلشو کمی نگه داشت.
گلوشو صاف کرد، به پاهاش اشاره کرد و لب زد:

جونگکوک:بیا اینجا…

ا/ت خشکش زد، گونه‌هاش گرم شد. قلبش تند زد. سکوت کرد و فقط با بهت نگاهش کرد.

جونگکوک وقتی سکوتشو دید، پوزخندی زد و دستشو کشید و اونو روی پاهاش نشوند.
ا/ت هنوز کمی شوکه بود، دستاشو روی زانوهاش جمع کرد، نفسش تند و کوتاه شد.

جونگکوک سرشو روی شونه ا/ت گذاشت و بیخ گوشش زمزمه کرد:

جونگکوک: خوشم میاد وقتی باعث میشم ضربان قلبت تند بزنه…


ادامه دارد...

شرط پارت بعد:
۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت

💘👀
دیدگاه ها (۸)

چیکار میکنین با مدرسه ها؟

فیک ازدواج اجباری(پارت۳۱)

فیک ازدواج اجباری(پارت۲۹)

فیک ازدواج اجباری(پارت۲۸)

چندشاتی جونگکوک(پارت۴)

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط