p1
_یوحا...یوحاا،حواست کجاست، بیا تو دختر هوا سرده
باصدایی سهون رشته افکارم پاره شد. هه راست میگفت حتی از ماگ قهوم دیگه بخاری بلند نمیشد.کمی ازقهوم رو مزه کردم
تلخ تلخ،عین سرنوشتم....همینقدر تلخ همینقدرم سیاه.
با کشیده شدن دستم نگاهم رو به صورتش دادم.
_مگه بانو نیستم بیا تو ،حتما باید زور بالا سرت باشه.
همزمان با تموم شدن حرفش دستم رو کشید و با خودش برد داخل.
چقدر داخل خونه گرمه یا شایدم بیرون زیادی سرده...
نگاهم به چمدون های کنار راهرو خورد.
رد نگاهم رو گرفت و گفت:
_همه وسایلات رو جمع کردی؟باز میای زنگ بزنی بگی سهون اون لباس مشکین یا اولیه و فلان چیزم رو فراموش کردم بیا م لطفاً برام بفرست که اصلا این لطف رو در خفت نمیکنم.
در حقیقت داشت حال و هوای منو عوض میکرد ولی نمیدونست چقدر شبیه پیرزنای غر غرو شده.
جلو تر رفتم و دوستانه بغلش کردم.
+ممنون که همیشه و همه جا هوامو داشتی ...وقت خداحافظیه،پس خداحافظ رفیق.
بعد از تموم شدن جملم وارد راهرو شدم.
کامرون تنم کردم و کفشام رو پوشیدم.سهونم آماده شد و با برداشتن چمدون ها به طرف ماشین حرکت کرد و سوار شد.
برای آخرین بارچرخی توی خونه زدمو تموم خاطراتی که باهاش اینجا زندگی کردم رو مرور کردم.
ٱه بازم این اشکای مزاحم پیداشون شد.به قول سهون که میگه تو باید پری دریایی میشدی و اشکاتم مروارید ، آنوقت ما هم حسابی پولدار میشدیم!نه اینکه نیست!
با یاد آورید حرفاش لبخندی زدم.خندو و گریه، چیشد باهم!
صدای بوق ماشین نشون میداد زیادی موندم.از خونه خارج شدمو به سمت ماشین حرکت کردم.در رو باز کردم و نشستم
_خداحافظی هاتو کردی؟بریم دیگه؟؟
+آره بریم
سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشام رو بستم.دارم به این فکر میکنم که قراره تا نیم ساعت دیگه سوار هواپیمایی بشم که منو به خانوادم بر میگردونه.بعد از این همه مدت دارم بر میگردم پیششون.
_یوحا پاشو رسیدیم.
چشامو باز کردم دقیقا جلوی فرودگاه بودیم.
_من چمدون هارو میبرم توهم کارای پرواز رو انجام بده.
+باشه تو برو
بعد از چک کردن بلیط و ساعت پروازممنتظرش نشستم.
بعد از چند لحظه اومد
_ببینم هنوزم نمیخوای به کسی اطلاع بدی؟که داری بر میگردی؟؟
+نه اصلا میخوام غافلگیرشدن کنم.
دستشو پشت کمرم گذاشتم منو به جلو هدایت کرد.
_خیلی خب پس خدانگهدار.....گیسو کمند.
عادت داره منو با اسکای مختلف صدا کنه،بعضی وقت ها سر به سرش میزارم میگم اگه ی بار دیگه بهم بگی گیسو کمند،
میرکوه کوتاهشون میکنم...اونم عصبانی میشه و میگه اگه بخوای موهاتو کوتاه کنی، من میدونمو تووو!
دیوسنت دیگه!
خداحافظی کردم و وارد هواپیما شدم و بعد ازز پیدا کردن صندلیم نشستم.
گوشیمو خاموش کردم و همونطور که به حرف های مهماندار گوش میکردم به خواب رفتم
#مسافران محترمتان دقایقی دیگر به مقصد خواهیم رسید،
ممنون که این پرواز رو با ما همراه بودید.با آرزوی موفقیت.
زمانش رسیده که بعد این همه تنهایی و غربت،برگردم کنار خانوادم.توی این مدت خیلی بهم سر میزنم اما من نه!
میخواستم خودم رو از نو بسازم و بعد برگردم.اما هنوزم تردید دارم ....
میترسم باز دلم با دیدنش هوایی شه..باز بلغزه و هیاهو به پا کنه.
_خانم لطفاً بلند شید همه مسافرت دارن میرن
خودمو جمع و جور کردم و از هواپیما خارج شدم.باید با واقعیت ها رو به رو بشم...
فرار فایده ای نداره.
بعد از تحویل گرفتن چمدون ها به سمت در خروجی فرودگاه حرکت کردم.
احتمالا اونجا تاکسی هست.پسر جوانی رو دیدم که به ماشینش تکیه زده بود، جلوتر رفتم.
+ببخشید آقا شما منتظر کسی که نیستین نه؟
_نه اصلا شما ماشین میخواین؟
+بله
_پس بفرمایین من چمدون هاتون رو میزارم تو ماشین.
با گفتن ممنون میشم سوار تاکسی شدم وبا دادن ادرس،غرق در افکارم شدم.یعنی الان کی خونست؟دارن چیکار میکنن؟
ولی حتما از دیدنم حسابی غافلگیر میشن بهشون گفته بودم که بعد از اینکه مدارکم رو از دانشگاه تحویل بگیرم بر میگردم،که اونم خودش ی ماه طول میکشه ولی کارای مربوط به خودم رو انجام دادم و بقیشرو سپردم به سهولت.
درس خواندن رو دوست داشتم و اون سال تموم تلاشم رو کردم و توی رشته معماری اونم توی آمریکا قبول شدم.
بیشتر تلاشم برای این بود که از اینجا برم هرچه دور تر بهتر...و موفق هم شدم.در کنار درسم به هنر هم رسیدم یعنی طراحی!
ی لایک میکنی دستم کنده شد ❤️
پیلیز🎀
باصدایی سهون رشته افکارم پاره شد. هه راست میگفت حتی از ماگ قهوم دیگه بخاری بلند نمیشد.کمی ازقهوم رو مزه کردم
تلخ تلخ،عین سرنوشتم....همینقدر تلخ همینقدرم سیاه.
با کشیده شدن دستم نگاهم رو به صورتش دادم.
_مگه بانو نیستم بیا تو ،حتما باید زور بالا سرت باشه.
همزمان با تموم شدن حرفش دستم رو کشید و با خودش برد داخل.
چقدر داخل خونه گرمه یا شایدم بیرون زیادی سرده...
نگاهم به چمدون های کنار راهرو خورد.
رد نگاهم رو گرفت و گفت:
_همه وسایلات رو جمع کردی؟باز میای زنگ بزنی بگی سهون اون لباس مشکین یا اولیه و فلان چیزم رو فراموش کردم بیا م لطفاً برام بفرست که اصلا این لطف رو در خفت نمیکنم.
در حقیقت داشت حال و هوای منو عوض میکرد ولی نمیدونست چقدر شبیه پیرزنای غر غرو شده.
جلو تر رفتم و دوستانه بغلش کردم.
+ممنون که همیشه و همه جا هوامو داشتی ...وقت خداحافظیه،پس خداحافظ رفیق.
بعد از تموم شدن جملم وارد راهرو شدم.
کامرون تنم کردم و کفشام رو پوشیدم.سهونم آماده شد و با برداشتن چمدون ها به طرف ماشین حرکت کرد و سوار شد.
برای آخرین بارچرخی توی خونه زدمو تموم خاطراتی که باهاش اینجا زندگی کردم رو مرور کردم.
ٱه بازم این اشکای مزاحم پیداشون شد.به قول سهون که میگه تو باید پری دریایی میشدی و اشکاتم مروارید ، آنوقت ما هم حسابی پولدار میشدیم!نه اینکه نیست!
با یاد آورید حرفاش لبخندی زدم.خندو و گریه، چیشد باهم!
صدای بوق ماشین نشون میداد زیادی موندم.از خونه خارج شدمو به سمت ماشین حرکت کردم.در رو باز کردم و نشستم
_خداحافظی هاتو کردی؟بریم دیگه؟؟
+آره بریم
سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشام رو بستم.دارم به این فکر میکنم که قراره تا نیم ساعت دیگه سوار هواپیمایی بشم که منو به خانوادم بر میگردونه.بعد از این همه مدت دارم بر میگردم پیششون.
_یوحا پاشو رسیدیم.
چشامو باز کردم دقیقا جلوی فرودگاه بودیم.
_من چمدون هارو میبرم توهم کارای پرواز رو انجام بده.
+باشه تو برو
بعد از چک کردن بلیط و ساعت پروازممنتظرش نشستم.
بعد از چند لحظه اومد
_ببینم هنوزم نمیخوای به کسی اطلاع بدی؟که داری بر میگردی؟؟
+نه اصلا میخوام غافلگیرشدن کنم.
دستشو پشت کمرم گذاشتم منو به جلو هدایت کرد.
_خیلی خب پس خدانگهدار.....گیسو کمند.
عادت داره منو با اسکای مختلف صدا کنه،بعضی وقت ها سر به سرش میزارم میگم اگه ی بار دیگه بهم بگی گیسو کمند،
میرکوه کوتاهشون میکنم...اونم عصبانی میشه و میگه اگه بخوای موهاتو کوتاه کنی، من میدونمو تووو!
دیوسنت دیگه!
خداحافظی کردم و وارد هواپیما شدم و بعد ازز پیدا کردن صندلیم نشستم.
گوشیمو خاموش کردم و همونطور که به حرف های مهماندار گوش میکردم به خواب رفتم
#مسافران محترمتان دقایقی دیگر به مقصد خواهیم رسید،
ممنون که این پرواز رو با ما همراه بودید.با آرزوی موفقیت.
زمانش رسیده که بعد این همه تنهایی و غربت،برگردم کنار خانوادم.توی این مدت خیلی بهم سر میزنم اما من نه!
میخواستم خودم رو از نو بسازم و بعد برگردم.اما هنوزم تردید دارم ....
میترسم باز دلم با دیدنش هوایی شه..باز بلغزه و هیاهو به پا کنه.
_خانم لطفاً بلند شید همه مسافرت دارن میرن
خودمو جمع و جور کردم و از هواپیما خارج شدم.باید با واقعیت ها رو به رو بشم...
فرار فایده ای نداره.
بعد از تحویل گرفتن چمدون ها به سمت در خروجی فرودگاه حرکت کردم.
احتمالا اونجا تاکسی هست.پسر جوانی رو دیدم که به ماشینش تکیه زده بود، جلوتر رفتم.
+ببخشید آقا شما منتظر کسی که نیستین نه؟
_نه اصلا شما ماشین میخواین؟
+بله
_پس بفرمایین من چمدون هاتون رو میزارم تو ماشین.
با گفتن ممنون میشم سوار تاکسی شدم وبا دادن ادرس،غرق در افکارم شدم.یعنی الان کی خونست؟دارن چیکار میکنن؟
ولی حتما از دیدنم حسابی غافلگیر میشن بهشون گفته بودم که بعد از اینکه مدارکم رو از دانشگاه تحویل بگیرم بر میگردم،که اونم خودش ی ماه طول میکشه ولی کارای مربوط به خودم رو انجام دادم و بقیشرو سپردم به سهولت.
درس خواندن رو دوست داشتم و اون سال تموم تلاشم رو کردم و توی رشته معماری اونم توی آمریکا قبول شدم.
بیشتر تلاشم برای این بود که از اینجا برم هرچه دور تر بهتر...و موفق هم شدم.در کنار درسم به هنر هم رسیدم یعنی طراحی!
ی لایک میکنی دستم کنده شد ❤️
پیلیز🎀
۴۳۱
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.