اے مـاه تـرین دلخـوشےِ روے زمینم
اے مـاه تـرین دلخـوشےِ روے زمینم
بگذار ڪـه چشمـانِ تـو را سیر ببینم
بگذار ڪـه بـر روے لبـت، شعـر بڪارم
بگـذار ڪـه در سایـهٔ چشمت بنشینم
ییلاقےِ چشمانِ تـو یاغے ترمان ڪرد
جیـرانِ مـن اے دلبـرِ قشلاق نشینم
از روزِ ازل بستـهٔ گیسـوےِ تـو بـودم
تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم
حاشا ڪه ز چاڪ سرِ پیراهنت امشب
دزدانـه دو تا میـوهٔ ممنـوعـه بچینم
در شهر شدم شهره به لامذهبے و کُفر
وقتےتو شدےمذهب و پیغمبر و دینم
بگذار ڪـه چشمـانِ تـو را سیر ببینم
بگذار ڪـه بـر روے لبـت، شعـر بڪارم
بگـذار ڪـه در سایـهٔ چشمت بنشینم
ییلاقےِ چشمانِ تـو یاغے ترمان ڪرد
جیـرانِ مـن اے دلبـرِ قشلاق نشینم
از روزِ ازل بستـهٔ گیسـوےِ تـو بـودم
تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم
حاشا ڪه ز چاڪ سرِ پیراهنت امشب
دزدانـه دو تا میـوهٔ ممنـوعـه بچینم
در شهر شدم شهره به لامذهبے و کُفر
وقتےتو شدےمذهب و پیغمبر و دینم
۴.۳k
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.