فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : ۲۸
ا.ت : تهیونگ باید یکاری واسم کنی ...
تهیونگ: چیه .؟
ا.ت چند قدم رفت سمت ته و گفت :بهمون بگو کوک کجاست؟
تهیونگ نگاهی به فیلیکس کرد و گفت: (گایز خیلی خیلی خیلی بابت این فحش ببخشید ... ببخشید بازم ) کصخلی؟
فیلیکس: ها؟
تهیونگ: فکر کردی نمیدونم چه غلطی باهاش کردی؟
فیلیکس: با منی؟( یادی کنیم از یه ديالوگ💔😔)
ا.ت حمله کرد سمت لبای تهیونگ و شروع کرد به مک زدن .. همون طوری روی ته افتاده بود و لباش رو میبوسید که نفس کم اوردن و از هم جدا شدن!
ا.ت : ته عاشقتممم!
تهیونگ: خاک تو سرت فیلیکس (😂)
فیلیکس: ته چی میگی؟
تهیونگ در حالی که با دست داشت لباش رو پاک میکرد گفت : اییییی .. آه... بابا اوسکولی اخه؟ ا.ت اهل این سَبُک بازیا نبود!
فیلیکس: این ا.تهههه!
تهیونگ بلند شد و رفت روبه روی ا.ت ... فیلیکس کنار ته وایستاده بود و ا.ت به روی اون ها بود ... تهیونگ به ا.ت نزدیک تر شد و وانمود کرد میخواد ا.ت رو ببوسه .. ا.ت چشماش رو بست و ته سریع از بازوی ا.ت گرفت و چرخوند و رفت پشت ا.ت وایستاد!
ا.ت : عایییی
فیلیکس: چیکار میکنی؟(نگران)
تهیونگ: چیشد خوشگله؟(لحن تیکه دار)
تهیونگ ادامه داد: باور کنم تو ... به این تجاوز کرده باشی؟
فیلیکس: ته روانی شدییی؟
تهیونگ : خیلی خب باشه ... من از ا.ت یه سوال میپرسم و اگه بهم جوابش رو بگه حرفت رو میپذیرم...
تهیونگ ادامه داد: ا.ت ... اولین چیزایی که بهم گفتی رو بگو!
ا.ت : امم .. دوست دارم !
تهیونگ سری به نشونه تاسف تکون داد و زیر لب گفت: نه..
ا.ت : پس گفتم عاشقتم!
تهیونگ با تعجب به ا.ت نگاه کرد که ا.ت سریع اومد یه چیزی بگه که جمعش کنه
ا.ت ؛ اوپااا.. خیلی وقته که گذشته معلومه که یادم میره!
تهیونگ: نه ... نمیرفت تو حافظهی خوبی داری بخاطر همینم معروف بودی..
ا.ت : اه گیر نده دیگه اوپا ... یادم نمیاد!
تهیونگ : گفتی چیه؟ چون داشتم بهت نگاه میکردم و بعدشم گفتی مثل گاو زل نزن بهم!
ا.ت با تعجب نگاه کرد و گفت: عزیزم من اینو چطوری یادم باشه؟
تهیونگ: اگه حتی اینو یادت نمونده بود از واکنش الانت فهمیدم ا.ت نیستی!
ا.ت : معلومه که خودمم!
تهیونگ: نه اگه ا.ت بود شروع میکرد غر زدن و فحش دادن!
فیلیکس: خب اگه ا.ت عه ... پس چرا رفتارش عوض شده نابغه؟!
ا.ت خیره نگاه میکنه و تهیونگ دستشو میزاره روی گردنبند توی گردن ا.ت و میگه : بخاطر اینه ...
فیلیکس: تهیونگگگگگ ... بگیرینش! زنده میخوااامششش!!
همه هجوم بردن سمت تهیونگ ..
فیلیکس پوز خندی زد و گفت : مثل اینکه بدون اسلحه بودن سخته ، نه؟
تهیونگ لبخند زد و یه آدم جلوی دید فیلیکس رو گرفت چند ثانیه بعد اون آدم صاف افتاد زمین و از صورت و دماغش خون میومد ... تهیونگ با یه دست ، اون یکی دستش رو که مشت شده بود مالید و گفت : خب ... تو نمیتونی توانایی هامو ازم بگیری مغز متفکر!
پارت : ۲۸
ا.ت : تهیونگ باید یکاری واسم کنی ...
تهیونگ: چیه .؟
ا.ت چند قدم رفت سمت ته و گفت :بهمون بگو کوک کجاست؟
تهیونگ نگاهی به فیلیکس کرد و گفت: (گایز خیلی خیلی خیلی بابت این فحش ببخشید ... ببخشید بازم ) کصخلی؟
فیلیکس: ها؟
تهیونگ: فکر کردی نمیدونم چه غلطی باهاش کردی؟
فیلیکس: با منی؟( یادی کنیم از یه ديالوگ💔😔)
ا.ت حمله کرد سمت لبای تهیونگ و شروع کرد به مک زدن .. همون طوری روی ته افتاده بود و لباش رو میبوسید که نفس کم اوردن و از هم جدا شدن!
ا.ت : ته عاشقتممم!
تهیونگ: خاک تو سرت فیلیکس (😂)
فیلیکس: ته چی میگی؟
تهیونگ در حالی که با دست داشت لباش رو پاک میکرد گفت : اییییی .. آه... بابا اوسکولی اخه؟ ا.ت اهل این سَبُک بازیا نبود!
فیلیکس: این ا.تهههه!
تهیونگ بلند شد و رفت روبه روی ا.ت ... فیلیکس کنار ته وایستاده بود و ا.ت به روی اون ها بود ... تهیونگ به ا.ت نزدیک تر شد و وانمود کرد میخواد ا.ت رو ببوسه .. ا.ت چشماش رو بست و ته سریع از بازوی ا.ت گرفت و چرخوند و رفت پشت ا.ت وایستاد!
ا.ت : عایییی
فیلیکس: چیکار میکنی؟(نگران)
تهیونگ: چیشد خوشگله؟(لحن تیکه دار)
تهیونگ ادامه داد: باور کنم تو ... به این تجاوز کرده باشی؟
فیلیکس: ته روانی شدییی؟
تهیونگ : خیلی خب باشه ... من از ا.ت یه سوال میپرسم و اگه بهم جوابش رو بگه حرفت رو میپذیرم...
تهیونگ ادامه داد: ا.ت ... اولین چیزایی که بهم گفتی رو بگو!
ا.ت : امم .. دوست دارم !
تهیونگ سری به نشونه تاسف تکون داد و زیر لب گفت: نه..
ا.ت : پس گفتم عاشقتم!
تهیونگ با تعجب به ا.ت نگاه کرد که ا.ت سریع اومد یه چیزی بگه که جمعش کنه
ا.ت ؛ اوپااا.. خیلی وقته که گذشته معلومه که یادم میره!
تهیونگ: نه ... نمیرفت تو حافظهی خوبی داری بخاطر همینم معروف بودی..
ا.ت : اه گیر نده دیگه اوپا ... یادم نمیاد!
تهیونگ : گفتی چیه؟ چون داشتم بهت نگاه میکردم و بعدشم گفتی مثل گاو زل نزن بهم!
ا.ت با تعجب نگاه کرد و گفت: عزیزم من اینو چطوری یادم باشه؟
تهیونگ: اگه حتی اینو یادت نمونده بود از واکنش الانت فهمیدم ا.ت نیستی!
ا.ت : معلومه که خودمم!
تهیونگ: نه اگه ا.ت بود شروع میکرد غر زدن و فحش دادن!
فیلیکس: خب اگه ا.ت عه ... پس چرا رفتارش عوض شده نابغه؟!
ا.ت خیره نگاه میکنه و تهیونگ دستشو میزاره روی گردنبند توی گردن ا.ت و میگه : بخاطر اینه ...
فیلیکس: تهیونگگگگگ ... بگیرینش! زنده میخوااامششش!!
همه هجوم بردن سمت تهیونگ ..
فیلیکس پوز خندی زد و گفت : مثل اینکه بدون اسلحه بودن سخته ، نه؟
تهیونگ لبخند زد و یه آدم جلوی دید فیلیکس رو گرفت چند ثانیه بعد اون آدم صاف افتاد زمین و از صورت و دماغش خون میومد ... تهیونگ با یه دست ، اون یکی دستش رو که مشت شده بود مالید و گفت : خب ... تو نمیتونی توانایی هامو ازم بگیری مغز متفکر!
۶.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.