رمان شخص سوم پارت۷
بعد از کلی خرید اومدین بیرون!
ا.ت«هووووف...کل حوقمو خرج کردم»
ارا«به من که خیلی خوش گذشت»
ا.ت«اهوم...به منم»
و با هم به سمت خونت حرکت کردین...وقتی رسیدین دستو صورت آرا رو شستی و کنار پیش خوان نشوندیش...بعدم گوشیتو برداشتی و به کوک زنگ زدی!
ا.ت«الو»
کوک«سلام...خوبی؟»
ا.ت«اره مرسی»
کوک«شماره منو از کجا داری؟»
ا.ت«فک نمیکردم آرا شمارتو حفظ باشه..» و ریز خنده ای کردی...
کوک«اها...کاری داشتی؟»
ا.ت«اهوم...من آرا رو اوردم خونه خودم...خواستم که بدونی...نگرانش نباش همه چی بینمون عالیه..
خیلی دختر خوبیه!...»که آرا سرش رو برگردوند و گفت...
ارا« خانم معلم میشه منم با بابام حرف بزنم؟»
ا.ت« آهوم..»و گوشیتو دست آرا دادی!
ارا« بابا خانم معلم خیلی مهربونه...درست مثل تو باهام رفتار میکنه...تازه قرار شده مثل تو پرنسس صدام کنه.»
کوک«افرین..حواست باشه کاره بدی نکنی پرنسسم...حالا گوشیو بده خانم معلم من باهاش کار دارم!»
ا.ت«اوو...بله!»
کوک«ا.ت خودمونی حرف بزن...من حس میکنم کناره منو آرا معذبی»
ا.ت« اوه...نه اصلا...»
کوک« خب...میخواستم بگم من یه آدرس برات میفرستم شب آرا رو ببر اونجا تا بخوابه»
ا.ت«نه...اون دوست داره باهم باشیم...منم همینطور...شب پیشم میمونه»
کوک«مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟»
ا.ت«نه اصلا...فقط لباس های آرا برای خوابیدن مناسب نیست...»
کوک« اووو اره...آدرس خونمو برات لوکیشن میکنم میتونی هرچی لازم دارین بردارین!»
ا.ت« باشه مرسی»
کوک«بای»
و قط کردی
با وسایلی که خریده بودین سوشی و رامیون درست کردین و خوردین...
ا.ت«ارا...شب قراره پیش من باشی...مشکلی باهاش نداری؟»
ارا«هوووراااا...عالیههههههه» و بالا پایین میپرید...
ا.ت«پاشو بریم!»
ارا«کجا؟»
ا.ت«چنتا لباس بردارم برات...اینطوری که نمیتونی بخوابی پرنسس» و خندیدی!
لبخندی زد و گفت«اره...بریم»
...
آرا«من رمز خونمونو بلدم...بزارین من بزنم»
رمزو زد و وارد خونه شدین...
ا.ت« آرا...کمدت کجاست؟»
ارا«دنبالم بیاین خانم معلم...»
کمدش رو باز کردی و از بین لباس چنتا لباس راحتی انتخاب کردی..
ا.ت«خب...تموم شد...بریم»
ا.ت«هووووف...کل حوقمو خرج کردم»
ارا«به من که خیلی خوش گذشت»
ا.ت«اهوم...به منم»
و با هم به سمت خونت حرکت کردین...وقتی رسیدین دستو صورت آرا رو شستی و کنار پیش خوان نشوندیش...بعدم گوشیتو برداشتی و به کوک زنگ زدی!
ا.ت«الو»
کوک«سلام...خوبی؟»
ا.ت«اره مرسی»
کوک«شماره منو از کجا داری؟»
ا.ت«فک نمیکردم آرا شمارتو حفظ باشه..» و ریز خنده ای کردی...
کوک«اها...کاری داشتی؟»
ا.ت«اهوم...من آرا رو اوردم خونه خودم...خواستم که بدونی...نگرانش نباش همه چی بینمون عالیه..
خیلی دختر خوبیه!...»که آرا سرش رو برگردوند و گفت...
ارا« خانم معلم میشه منم با بابام حرف بزنم؟»
ا.ت« آهوم..»و گوشیتو دست آرا دادی!
ارا« بابا خانم معلم خیلی مهربونه...درست مثل تو باهام رفتار میکنه...تازه قرار شده مثل تو پرنسس صدام کنه.»
کوک«افرین..حواست باشه کاره بدی نکنی پرنسسم...حالا گوشیو بده خانم معلم من باهاش کار دارم!»
ا.ت«اوو...بله!»
کوک«ا.ت خودمونی حرف بزن...من حس میکنم کناره منو آرا معذبی»
ا.ت« اوه...نه اصلا...»
کوک« خب...میخواستم بگم من یه آدرس برات میفرستم شب آرا رو ببر اونجا تا بخوابه»
ا.ت«نه...اون دوست داره باهم باشیم...منم همینطور...شب پیشم میمونه»
کوک«مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟»
ا.ت«نه اصلا...فقط لباس های آرا برای خوابیدن مناسب نیست...»
کوک« اووو اره...آدرس خونمو برات لوکیشن میکنم میتونی هرچی لازم دارین بردارین!»
ا.ت« باشه مرسی»
کوک«بای»
و قط کردی
با وسایلی که خریده بودین سوشی و رامیون درست کردین و خوردین...
ا.ت«ارا...شب قراره پیش من باشی...مشکلی باهاش نداری؟»
ارا«هوووراااا...عالیههههههه» و بالا پایین میپرید...
ا.ت«پاشو بریم!»
ارا«کجا؟»
ا.ت«چنتا لباس بردارم برات...اینطوری که نمیتونی بخوابی پرنسس» و خندیدی!
لبخندی زد و گفت«اره...بریم»
...
آرا«من رمز خونمونو بلدم...بزارین من بزنم»
رمزو زد و وارد خونه شدین...
ا.ت« آرا...کمدت کجاست؟»
ارا«دنبالم بیاین خانم معلم...»
کمدش رو باز کردی و از بین لباس چنتا لباس راحتی انتخاب کردی..
ا.ت«خب...تموم شد...بریم»
۱۴.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.