تکپارتی
#تکپارتی
(زیباتر از گل)
نفس عمیقی کشید و بوی خوبِ گُلا رو وارد ریه هاش کرد..
از نظر اون کار کردن بین اونهمه گُلِ خوشبو بهترین شغل دنیاست..
مثل همیشه مشغول مرتب کردن گُل هایی شد که تازه به مغازه رسیده بودن ...
دسته ای از رز های قرمزو برداشت و با لذت بو کشید..
علاقه اش به گلها روز به روز بیشتر میشد..
رز هارو تو قسمت مخصوص خودشون گذاشت و اینبار دسته ای از لیلیوم های صورتی رو به دست گرفت..
همون موقع صدای آشنایی پشت سرش بلند شد..
_میشه اون گل رو بهم بدی؟
به سمتش برگشت و با دیدن پسری که حدودا هر هفته ازش گل میخرید و یجورایی مشتری سابقش حساب میشد لبخندی زد..
دسته ی گل هارو کمی بالا گرفت و گردنشو با حالت کیوتی به سمتش خم کرد..
+ این گل؟
پسر مقابلش که اونو با فامیلی جانگ میشناخت همراه با لبخند زیبایی که به لب داشت سرشو تکون داد..
_اره..
همینطور که سعی در جدا کردن بهترین شاخه گل بود هر از گاهی بهش نگاه مینداخت..
+ فکر نمیکردم دوست دخترت به لیلیوم علاقه داشته باشه..
جانگ دوباره لبخند زیباش رو که باعث میشد چند ثانیه ای بهش خیره بمونه نمایان کرد و سرش رو پایین انداخت..
هر وقت میدیدش حس خوبی ازش میگرفت..
این پسر پر از احساس بود و ا/ت، دختری که بهش علاقه داشتو خیلی خوش شانس میدونست!
چند ثانیه ای نگذشته بود که سرش رو بلند کرد و با لبخندی که حالا محو شده بود و صدای کاملا جدی گفت:
_ولی تمام گلهایی که تا الان ازت خریدم مال خودم بودن!
چند قدمی بهش نزدیک شد و همین باعث شد تا ا/ت هم به عقب کشیده بشه..
این همه جدیت از این پسر بعید بود.. تا حالا اینجوری ندیده بودش.
جانگ اشاره کوتاهی به لیلیوم ها کرد ..
_درضمن.. منظورم این گُل نبود!
انگشتشو به سمت صورت ا/ت گرفت..
_ من این گل رو میخوام.
چشماش از تعجب گرد شده بود..
همون موقع پسر جلوتر اومد و تو چند سانتیش قرار گرفت..
_بابونه کوچولو.. چقد دیگه باید گل بخرم تا متوجهِ علاقم بشی؟
همه گُلای مغازه رو؟!
نظر؟
گایز..
طبیعیه هر وقت عکسه هوپی رو میبینم یاده گُلا میوفتم🤨😑؟
(زیباتر از گل)
نفس عمیقی کشید و بوی خوبِ گُلا رو وارد ریه هاش کرد..
از نظر اون کار کردن بین اونهمه گُلِ خوشبو بهترین شغل دنیاست..
مثل همیشه مشغول مرتب کردن گُل هایی شد که تازه به مغازه رسیده بودن ...
دسته ای از رز های قرمزو برداشت و با لذت بو کشید..
علاقه اش به گلها روز به روز بیشتر میشد..
رز هارو تو قسمت مخصوص خودشون گذاشت و اینبار دسته ای از لیلیوم های صورتی رو به دست گرفت..
همون موقع صدای آشنایی پشت سرش بلند شد..
_میشه اون گل رو بهم بدی؟
به سمتش برگشت و با دیدن پسری که حدودا هر هفته ازش گل میخرید و یجورایی مشتری سابقش حساب میشد لبخندی زد..
دسته ی گل هارو کمی بالا گرفت و گردنشو با حالت کیوتی به سمتش خم کرد..
+ این گل؟
پسر مقابلش که اونو با فامیلی جانگ میشناخت همراه با لبخند زیبایی که به لب داشت سرشو تکون داد..
_اره..
همینطور که سعی در جدا کردن بهترین شاخه گل بود هر از گاهی بهش نگاه مینداخت..
+ فکر نمیکردم دوست دخترت به لیلیوم علاقه داشته باشه..
جانگ دوباره لبخند زیباش رو که باعث میشد چند ثانیه ای بهش خیره بمونه نمایان کرد و سرش رو پایین انداخت..
هر وقت میدیدش حس خوبی ازش میگرفت..
این پسر پر از احساس بود و ا/ت، دختری که بهش علاقه داشتو خیلی خوش شانس میدونست!
چند ثانیه ای نگذشته بود که سرش رو بلند کرد و با لبخندی که حالا محو شده بود و صدای کاملا جدی گفت:
_ولی تمام گلهایی که تا الان ازت خریدم مال خودم بودن!
چند قدمی بهش نزدیک شد و همین باعث شد تا ا/ت هم به عقب کشیده بشه..
این همه جدیت از این پسر بعید بود.. تا حالا اینجوری ندیده بودش.
جانگ اشاره کوتاهی به لیلیوم ها کرد ..
_درضمن.. منظورم این گُل نبود!
انگشتشو به سمت صورت ا/ت گرفت..
_ من این گل رو میخوام.
چشماش از تعجب گرد شده بود..
همون موقع پسر جلوتر اومد و تو چند سانتیش قرار گرفت..
_بابونه کوچولو.. چقد دیگه باید گل بخرم تا متوجهِ علاقم بشی؟
همه گُلای مغازه رو؟!
نظر؟
گایز..
طبیعیه هر وقت عکسه هوپی رو میبینم یاده گُلا میوفتم🤨😑؟
۷.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.