تکپارتی
#تکپارتی
(اشتباه مستی)
بی توجه به همهمه کلاس خودمو تو بغلش جا دادم چشمامو بستم و نفس عمیقی گرفتم...
+بغل نرمی داری..
-اوه جدی میگی؟!..
+هوم.
-پس میتونی هرچقد که بخوای تو بغلم بمونی..
تازه چشمام گرم خواب شده بود ولی سکوت عجیبی کلاسو پر کرد و این باعث تعجب بود..
چن ثانیه ای نگذشته بود که صدای یکی از بچها بلند شد..
_به استاد ادای احترام کنید...
با به یاد اوردن درسی که این زنگ داریم زیر لب شروع به غر زدن کردم..
_باز این کلاس و استاده کسل کننده..!
چشمامو باز کردم و با نگاه های خیره استاد روبه رو شدم..
بی توجه بهش آهسته بلند شدم و به سمت میزم قدم برداشتم..
خوب میشد فهمید کلافه شده ولی مهم نبود.. چیزی بین ما نیست که بخواد بخاطرش عصبی بشه..!
فقط...
آه.. هروقت یاد اون شب میوفتم رسما میخوام خودمو خفه کنم...!
چرا باید تو مستی اونو ببوسم اخه؟!
آدم تو اون پارتی کم بود؟!
با به یاد اوردن اون بوسه و حرفایی که بهش زدم کتاب دستمو چنباری روی سرم زدم که همون موقع صداش بلند شد..
_ چون ا/ت.. بیا این مسئله رو حل کن..
با چشمای گرد شده بهش زل زدم که دوباره صدا زد..
_زود باش..
ینی چی اخه؟! من حتی یه کلمه هم ازین درس بلد نیستم! بعد ازم میخواد برم واسش حلش کنم؟!
ناچار به سمت تخته قدم برداشتم...
بعد از کمی طفره رفتن نا امید و با لبای آویزون به سمتش برگشتم..
+ببخشید استاد... من... این درسو یاد نگرفتم...
_بیش از پنج بار واستون تکرارش کردم.. چطور ممکنه یاد نگرفته باشی؟!
سرمو پایین انداختم..
+متاسفم..
_باید تکلیفتو روشن کنم...! زنگ استراحت بیا دفترم..
بدون هیچ حرفی با سر تایید کردم و رفتمو سرجام نشستم..
بعد از خوردن زنگ چند دقیقه ای پشت در دفترش منتظر موندم و بعد با زدنه تقه ای به در و اجازه ورود اون وارد شدم..
_به به ببین کی اینجاست... ا/ت کوچولوی عاشق...
ناخودآگاه دستام مشت شد..
+آقای کیم.. اینجا دانشگاهه و شما هم استاد منید.. پس لطفا اتفاقات گذشته رو اینجا بازگو نکنید!
تک خنده ای کرد و از پشت میزش کنار اومد و رو به روم قرار گرفت..
_جدی عزیزم؟ ولی ،.. اونجا که با لبات داشتی خفم میکردی هم استادت بودم..!
آب دهنمو به زور قورت دادم و یک قدمی ازش فاصله گرفتم..
به توجه به عقب رفتنای من جلو اومد و دسته ای از موهامو پشت گوشم داد..
_داری منو امتحان میکنی ا/ت شی کوچولو؟!
پشت کمرمو گرفت و بدنامونو به هم چسبوند..
_به غیر از من حق نداری رو پاهای هیچکس بشینی.. هیچوقت..!
نظر؟
(اشتباه مستی)
بی توجه به همهمه کلاس خودمو تو بغلش جا دادم چشمامو بستم و نفس عمیقی گرفتم...
+بغل نرمی داری..
-اوه جدی میگی؟!..
+هوم.
-پس میتونی هرچقد که بخوای تو بغلم بمونی..
تازه چشمام گرم خواب شده بود ولی سکوت عجیبی کلاسو پر کرد و این باعث تعجب بود..
چن ثانیه ای نگذشته بود که صدای یکی از بچها بلند شد..
_به استاد ادای احترام کنید...
با به یاد اوردن درسی که این زنگ داریم زیر لب شروع به غر زدن کردم..
_باز این کلاس و استاده کسل کننده..!
چشمامو باز کردم و با نگاه های خیره استاد روبه رو شدم..
بی توجه بهش آهسته بلند شدم و به سمت میزم قدم برداشتم..
خوب میشد فهمید کلافه شده ولی مهم نبود.. چیزی بین ما نیست که بخواد بخاطرش عصبی بشه..!
فقط...
آه.. هروقت یاد اون شب میوفتم رسما میخوام خودمو خفه کنم...!
چرا باید تو مستی اونو ببوسم اخه؟!
آدم تو اون پارتی کم بود؟!
با به یاد اوردن اون بوسه و حرفایی که بهش زدم کتاب دستمو چنباری روی سرم زدم که همون موقع صداش بلند شد..
_ چون ا/ت.. بیا این مسئله رو حل کن..
با چشمای گرد شده بهش زل زدم که دوباره صدا زد..
_زود باش..
ینی چی اخه؟! من حتی یه کلمه هم ازین درس بلد نیستم! بعد ازم میخواد برم واسش حلش کنم؟!
ناچار به سمت تخته قدم برداشتم...
بعد از کمی طفره رفتن نا امید و با لبای آویزون به سمتش برگشتم..
+ببخشید استاد... من... این درسو یاد نگرفتم...
_بیش از پنج بار واستون تکرارش کردم.. چطور ممکنه یاد نگرفته باشی؟!
سرمو پایین انداختم..
+متاسفم..
_باید تکلیفتو روشن کنم...! زنگ استراحت بیا دفترم..
بدون هیچ حرفی با سر تایید کردم و رفتمو سرجام نشستم..
بعد از خوردن زنگ چند دقیقه ای پشت در دفترش منتظر موندم و بعد با زدنه تقه ای به در و اجازه ورود اون وارد شدم..
_به به ببین کی اینجاست... ا/ت کوچولوی عاشق...
ناخودآگاه دستام مشت شد..
+آقای کیم.. اینجا دانشگاهه و شما هم استاد منید.. پس لطفا اتفاقات گذشته رو اینجا بازگو نکنید!
تک خنده ای کرد و از پشت میزش کنار اومد و رو به روم قرار گرفت..
_جدی عزیزم؟ ولی ،.. اونجا که با لبات داشتی خفم میکردی هم استادت بودم..!
آب دهنمو به زور قورت دادم و یک قدمی ازش فاصله گرفتم..
به توجه به عقب رفتنای من جلو اومد و دسته ای از موهامو پشت گوشم داد..
_داری منو امتحان میکنی ا/ت شی کوچولو؟!
پشت کمرمو گرفت و بدنامونو به هم چسبوند..
_به غیر از من حق نداری رو پاهای هیچکس بشینی.. هیچوقت..!
نظر؟
۸.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.