دیشب با خدا دعوایم شد

دیشب با خدا دعوایم شد
با هم قهر کردیم
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد
رفتم گوشه ای نشستم
چند قطره اشک ریختم
و خوابم برد...
صبح که بیدار شدم
مادرم گفت
نمیدانی از دیشب تا صبح
چه "بارانی" می آمد...
دیدگاه ها (۱)

چشمم را که،باز کردمدیدم ۱۲سال به یک چشم بهم زدن تمام شد…!و م...

هیچوقت بهترین دوستِ کسی نبوده ام..حتی بهترین دوستِ بهترین دو...

خداخافظ قرار حیدرخداحافظ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

پارت ۷آنچه گذشت: رفتم توی اتاقم که.....نشستم روی تخت و به فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط