part
part⁴
از خواب بیدار شدم رو یه تختی بودم ترسیده بودم بلند شدم رفتم بیرون از اتاق یه خانم اومد بهم گفت
~: کجا؟
ا/ت: میخوام برم
~: اقا دستور داده اینجا بمونید
یونگی: چیشده؟
~:اقا خانم میخواد بره
یونگی: یه لحظه چیشده
~: شما دستور دادید اجازه بهش ندم
یونگی: هرجایی میخواد میتونه بره ولی قبل از ساعت ۸شب برگرده یعنی از ساعت ۱۲ظهر به بعد میتونه بره تا ساعت ۸ شب فهمیدی؟
ا/ت: باشه
یونگی: پس الان نمیتونی بری شبه ساعت ۸:۱ دقیقست
خواستم برگردم اتاق
یونگی: صبر کن بابات بیرون منتظرته
ا/ت: بابام؟
یونگی: اره تو حیاط
رفتم تو حیاط وایی اینجا کجاست بهشته چقدر خوشگله
پ: ا/ت
ا/ت: بله
پ: بیا بشین
ا/ت: چیه
پ: میدونم ازم متنفری
ا/ت: من ازت متنفر نیستم
پ: من مست بودم میدونم باهات بد رفتار کردم دست خودم نبود بیا برگردیم خونه خودم اوکیش میکنم یعنی میرم زندان ولی نمیخوام زندگیت خراب بشه
ا/ت: نه لازم نیست من دیگه اومدم اینجا
پ: نه میدونم دلت با اینجا نیست میدونم عاشق جانی هستی حتی نتونستی باهاش کات کنی من قرص خورده بودم وقتی به خودم اومدم دیدم تورو از دست دادم مجبور شدم بیام
ا/ت: بابا شاید من با پای خودم نیومده باشم ولی با پای خودم برمیگردم تا وقتی این مرده ازت گذشته باشه
پ: شاید گفت تا اخر عمرش تو باید کنارش باشی
ا/ت: نه او یک سال دوسال دیگه ای عاشق میشه بعد کدوم دختری حاضره با پسری ازدواج کنه که زن داشته باشه خودش بیرونم میکنه
پ: ا/ت چرا باید یه بازیچه باشی اینجا برگرد خونه پیش مامانت
ا/ت: نه بابا من برنمیگردم منم خیلی فک کردم
پ: تا وقتی که بخوای ازدواج کنی انتخابت بکن
ا/ت: باشه
پ: ولی بدون این عوضی تر از چیزیه که فکر میکنی
ا/ت: بابا یه روزی هم تموم میشه
پ: من میرم ولی فکراتو بکن
ا/ت: باشه
بابام رفت برگشتم داخل وایی چقدر سرد بود
یونگی: چرا؟
ا/ت: چرا چی؟
یونگی: بابات خودش گفت میره زندان ولی تو بری خونه چرا قبول نکردی
ا/ت: اون بابام هستدرسته شاید بد رفتار کنه ولی دوسش دارم چون بابام هست تو چی حاضری بابات بیفته زندان خودت هیچکاری نتونی بکنی ولی میتونستی کنی
یونگی: من بابام و مامانم مردن
ا/ت: چی؟ کی؟
یونگی: وقتی پنج سالم بود تو تصادف
ا/ت: اها پس با کی بزرگ شدی؟
یونگی: مامان بزرگم و اونم چهار ساله پیش مرد
ا/ت:یه سوال میتونم بپرسم
یونگی: بپرس
ا/ت:اسمت چیه؟
یونگی: مین یون گی
ا/ت: مین نون کی؟
یونگی: یونگی
ا/ت: نونکی
یونگی: هرطور دوست داری صدام کن
ا/ت: منم ا/تم فک کنم تا الان فهمیدی
یونگی: اره میدونم
#فیک
#سناریو
از خواب بیدار شدم رو یه تختی بودم ترسیده بودم بلند شدم رفتم بیرون از اتاق یه خانم اومد بهم گفت
~: کجا؟
ا/ت: میخوام برم
~: اقا دستور داده اینجا بمونید
یونگی: چیشده؟
~:اقا خانم میخواد بره
یونگی: یه لحظه چیشده
~: شما دستور دادید اجازه بهش ندم
یونگی: هرجایی میخواد میتونه بره ولی قبل از ساعت ۸شب برگرده یعنی از ساعت ۱۲ظهر به بعد میتونه بره تا ساعت ۸ شب فهمیدی؟
ا/ت: باشه
یونگی: پس الان نمیتونی بری شبه ساعت ۸:۱ دقیقست
خواستم برگردم اتاق
یونگی: صبر کن بابات بیرون منتظرته
ا/ت: بابام؟
یونگی: اره تو حیاط
رفتم تو حیاط وایی اینجا کجاست بهشته چقدر خوشگله
پ: ا/ت
ا/ت: بله
پ: بیا بشین
ا/ت: چیه
پ: میدونم ازم متنفری
ا/ت: من ازت متنفر نیستم
پ: من مست بودم میدونم باهات بد رفتار کردم دست خودم نبود بیا برگردیم خونه خودم اوکیش میکنم یعنی میرم زندان ولی نمیخوام زندگیت خراب بشه
ا/ت: نه لازم نیست من دیگه اومدم اینجا
پ: نه میدونم دلت با اینجا نیست میدونم عاشق جانی هستی حتی نتونستی باهاش کات کنی من قرص خورده بودم وقتی به خودم اومدم دیدم تورو از دست دادم مجبور شدم بیام
ا/ت: بابا شاید من با پای خودم نیومده باشم ولی با پای خودم برمیگردم تا وقتی این مرده ازت گذشته باشه
پ: شاید گفت تا اخر عمرش تو باید کنارش باشی
ا/ت: نه او یک سال دوسال دیگه ای عاشق میشه بعد کدوم دختری حاضره با پسری ازدواج کنه که زن داشته باشه خودش بیرونم میکنه
پ: ا/ت چرا باید یه بازیچه باشی اینجا برگرد خونه پیش مامانت
ا/ت: نه بابا من برنمیگردم منم خیلی فک کردم
پ: تا وقتی که بخوای ازدواج کنی انتخابت بکن
ا/ت: باشه
پ: ولی بدون این عوضی تر از چیزیه که فکر میکنی
ا/ت: بابا یه روزی هم تموم میشه
پ: من میرم ولی فکراتو بکن
ا/ت: باشه
بابام رفت برگشتم داخل وایی چقدر سرد بود
یونگی: چرا؟
ا/ت: چرا چی؟
یونگی: بابات خودش گفت میره زندان ولی تو بری خونه چرا قبول نکردی
ا/ت: اون بابام هستدرسته شاید بد رفتار کنه ولی دوسش دارم چون بابام هست تو چی حاضری بابات بیفته زندان خودت هیچکاری نتونی بکنی ولی میتونستی کنی
یونگی: من بابام و مامانم مردن
ا/ت: چی؟ کی؟
یونگی: وقتی پنج سالم بود تو تصادف
ا/ت: اها پس با کی بزرگ شدی؟
یونگی: مامان بزرگم و اونم چهار ساله پیش مرد
ا/ت:یه سوال میتونم بپرسم
یونگی: بپرس
ا/ت:اسمت چیه؟
یونگی: مین یون گی
ا/ت: مین نون کی؟
یونگی: یونگی
ا/ت: نونکی
یونگی: هرطور دوست داری صدام کن
ا/ت: منم ا/تم فک کنم تا الان فهمیدی
یونگی: اره میدونم
#فیک
#سناریو
- ۳۴.۴k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط