خسته ام اما کمی با خود مدارا می کنم
خسته ام اما کمی با خود مدارا می کنم
می نشینم گوشه ای خود را تماشا می کنم
می نشینم چشم در چشم خیالت گاه گاه
سفره ی درد دلم را پیش او وا می کنم
گریه ام می گیرد و می خندم و دیوانه وار
جشن سوگ رفتنت را باز برپا می کنم
میفشارم دستهایت را میان پنجه ام
مشت قلبم را برای عقل خود وا می کنم
نامه هایم پستچی لازم ندارد راستش...
جای تو وا می کنم، می خوانم و تا می کنم
گاهی از سمت تو اما می نویسم نامه ای
آخر هر نامه را مثل تو امضا می کنم
رفتنت... تنهایی ام ... این نقطه چین های سیاه
واقعیت دارد اما من که حاشا می کنم
#سید_مهدی_حسن_زاده
می نشینم گوشه ای خود را تماشا می کنم
می نشینم چشم در چشم خیالت گاه گاه
سفره ی درد دلم را پیش او وا می کنم
گریه ام می گیرد و می خندم و دیوانه وار
جشن سوگ رفتنت را باز برپا می کنم
میفشارم دستهایت را میان پنجه ام
مشت قلبم را برای عقل خود وا می کنم
نامه هایم پستچی لازم ندارد راستش...
جای تو وا می کنم، می خوانم و تا می کنم
گاهی از سمت تو اما می نویسم نامه ای
آخر هر نامه را مثل تو امضا می کنم
رفتنت... تنهایی ام ... این نقطه چین های سیاه
واقعیت دارد اما من که حاشا می کنم
#سید_مهدی_حسن_زاده
۴.۰k
۱۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.