پارت۳
سمت فست فودی رفتم ویه همبرگر سفارش دادم.
بیرون مغازه به دیوار تکیه دادم وبه فکر این بودم که چیکار کنم تا از این بدبختی نجات پیدا کنم.
با اینکه خرداد بود ولی سوز بدی میومد.نزدیک تابستون بود ولی هنوز هوا سرد بود.
عادت نداشتم شالی روی سرم بندازم.تقریبا اخرین باری که حجاب داشتم ۶سالم بود.خیلی وقت ها جریمه شدم یا دیگران بهم تیکه انداختن ولی من اینجور چیزا حالیم نبود.دلم نمیخواست حجابی داشته باشم.اما خب پوشش بدی نداشتم و چیزای جذب هم نمیپوشیدم.
یاد اون مرد افتادم.بهش میخورد ۳۰ سال داشته باشه.واز لباساش معلوم بود خیلی پولداره.یه لحظه به فکرم زد ازش پول قرض بگیرم و بعد بهش کم کم برگردونم.این تنها راهیه که میتونم خودمو از این مخمصه نجات بدم.
فروشنده صدام کرد که وارد فست فودی شدم. ساندویچ رو گرفتم و بعد حساب کردن به سمت خونه راه افتادم.
دووم نیاوردم و همون بیرون و توی راه غذامو خوردم .
از اول راه که حرکت کردم یه ون مشکی درحال تعقیبم بود.
بیرون مغازه به دیوار تکیه دادم وبه فکر این بودم که چیکار کنم تا از این بدبختی نجات پیدا کنم.
با اینکه خرداد بود ولی سوز بدی میومد.نزدیک تابستون بود ولی هنوز هوا سرد بود.
عادت نداشتم شالی روی سرم بندازم.تقریبا اخرین باری که حجاب داشتم ۶سالم بود.خیلی وقت ها جریمه شدم یا دیگران بهم تیکه انداختن ولی من اینجور چیزا حالیم نبود.دلم نمیخواست حجابی داشته باشم.اما خب پوشش بدی نداشتم و چیزای جذب هم نمیپوشیدم.
یاد اون مرد افتادم.بهش میخورد ۳۰ سال داشته باشه.واز لباساش معلوم بود خیلی پولداره.یه لحظه به فکرم زد ازش پول قرض بگیرم و بعد بهش کم کم برگردونم.این تنها راهیه که میتونم خودمو از این مخمصه نجات بدم.
فروشنده صدام کرد که وارد فست فودی شدم. ساندویچ رو گرفتم و بعد حساب کردن به سمت خونه راه افتادم.
دووم نیاوردم و همون بیرون و توی راه غذامو خوردم .
از اول راه که حرکت کردم یه ون مشکی درحال تعقیبم بود.
- ۴۷۸
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط