تک پارتی از جیهوپ که دو پارتی شد؟!
تک پارتی از جیهوپ که دو پارتی شد؟!
بهش نگاه میکردی..
چشماش..فرم صورتش..بینیش..حالت لب هاش که رو به بالا منحنی میشد..موهای قهوه اییش..قد بلندش..همه چیش..حتی نمیدونست انقد بهش توجه میکنی!
وارد کلاس شد..عینکش روی چشماش برق میزد
بدون مقدمه شروع به نوشتن کرد و در کسری از ثانیه تخته سیاه پر شده بود از نوشته های ریاضی و فیزیک..
مسئله ها طولانی و سخت بود ولی حواست به خودش بود..هیچی از درس نمیفهمیدی.
صدای کوبیده شدن خودکار روی میزت حواست رو سرجاش آورد و صداش توی کلاس پیچید: قراره بی توجهی کنی به درس خانم چوی؟ اگه این رفتار قراره ازت دیده بشه بهتره از کلاس بری بیرون!
از لحن صداش و حالت دستاش روی میزت ترسیده بودی.. انگار هر لحظه ممکن بود خفهت کنه!
لرزی از سر ترس به ستون فقراتت فرستاده شد و با لکنت جواب دادی: ب..ببخشید آقای جانگ..ت..تکرار نمیشه..
ابرویی بالا انداخت و با صدایی پایین تر از زمزمه ادامه داد: خوبه..
از میز دور شد و دوباره نگاهش روی تخته چرخید
دو ساعت با ترس و استرس گذشت و کلاس بالاخره تموم شد
تک تک افراد از کلاس خارج شدن و تو هم برای بیرون رفتن از کلاس آماده میشدی
که صداش زیر گوشت زنگ زد: چرا انقد به درس بیتوجهی میکنی؟؟ چرا اونطوری توی کلاس نگام میکنی؟ خب وقتی نگام میکنی نمیتونم درس بدم..میخوام منم بشینم نگات کنم..ولی قوانین؟؟مقررات لعنتی؟؟ کجا توی کدوم قانون نوشته یه استاد میتونه عاشق شاگردش بشه که منم عاشقت شدم؟؟ نمیخوام..نگام نکن..
به خاطر شنیدن حرفاش چشمات گرد شد و به طرفش برگشتی: منظورتون چیه استاد جانگ؟!
روی صندلیش بیشتر دراز کشید و با دستش روی پاش زد: بیا نزدیک تر..
با پاهایی که از ترس میلرزید کم نزدیکش شدی و رو به روش ایستادی: بله استاد؟
با شنیدن کلمه«استاد» رنجش خاصی توی چشماش سوسو زد و دوباره با دستش روی پاش زد: نه..اینجا بشین!
از شنیدن همچین کلماتی از طرفش متعجب شده بودی ولی بهش اعتماد کردی
پاهات رو سمتش معطوف کردی و روی پاش نشستی
بهش نگاه میکردی..
چشماش..فرم صورتش..بینیش..حالت لب هاش که رو به بالا منحنی میشد..موهای قهوه اییش..قد بلندش..همه چیش..حتی نمیدونست انقد بهش توجه میکنی!
وارد کلاس شد..عینکش روی چشماش برق میزد
بدون مقدمه شروع به نوشتن کرد و در کسری از ثانیه تخته سیاه پر شده بود از نوشته های ریاضی و فیزیک..
مسئله ها طولانی و سخت بود ولی حواست به خودش بود..هیچی از درس نمیفهمیدی.
صدای کوبیده شدن خودکار روی میزت حواست رو سرجاش آورد و صداش توی کلاس پیچید: قراره بی توجهی کنی به درس خانم چوی؟ اگه این رفتار قراره ازت دیده بشه بهتره از کلاس بری بیرون!
از لحن صداش و حالت دستاش روی میزت ترسیده بودی.. انگار هر لحظه ممکن بود خفهت کنه!
لرزی از سر ترس به ستون فقراتت فرستاده شد و با لکنت جواب دادی: ب..ببخشید آقای جانگ..ت..تکرار نمیشه..
ابرویی بالا انداخت و با صدایی پایین تر از زمزمه ادامه داد: خوبه..
از میز دور شد و دوباره نگاهش روی تخته چرخید
دو ساعت با ترس و استرس گذشت و کلاس بالاخره تموم شد
تک تک افراد از کلاس خارج شدن و تو هم برای بیرون رفتن از کلاس آماده میشدی
که صداش زیر گوشت زنگ زد: چرا انقد به درس بیتوجهی میکنی؟؟ چرا اونطوری توی کلاس نگام میکنی؟ خب وقتی نگام میکنی نمیتونم درس بدم..میخوام منم بشینم نگات کنم..ولی قوانین؟؟مقررات لعنتی؟؟ کجا توی کدوم قانون نوشته یه استاد میتونه عاشق شاگردش بشه که منم عاشقت شدم؟؟ نمیخوام..نگام نکن..
به خاطر شنیدن حرفاش چشمات گرد شد و به طرفش برگشتی: منظورتون چیه استاد جانگ؟!
روی صندلیش بیشتر دراز کشید و با دستش روی پاش زد: بیا نزدیک تر..
با پاهایی که از ترس میلرزید کم نزدیکش شدی و رو به روش ایستادی: بله استاد؟
با شنیدن کلمه«استاد» رنجش خاصی توی چشماش سوسو زد و دوباره با دستش روی پاش زد: نه..اینجا بشین!
از شنیدن همچین کلماتی از طرفش متعجب شده بودی ولی بهش اعتماد کردی
پاهات رو سمتش معطوف کردی و روی پاش نشستی
۲۵.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.