به گره گفتمش آا گذر ن بر من

به گريه گفتمش : آيا گذر كني بر من ؟

به خنده گفت : اگر خاك راه من باشي !

#فروغي_بسطامي
دیدگاه ها (۰)

شب داستان غریبانه اے ست از دلتنگے هاے لیلیو نیامدن هاے مجنون...

ای مرغ آفتاب!با خود مرا ببر به دیاری که همچو بادآزاد و شاد، ...

مثل آن گل که به گلخانه بپیوست بیادلم از دیدن روی تو چه تنگست...

عمری دگر بباید بعد از وفات ما راڪاین عمر طی نمودیم اندر امید...

گفتمش بی تو دلم میگیرد گفت با خاطره ها خلوت کن گفتمش خنده به...

ببین چقد به فکر ما بوده حضرت زهرا سلام الله علیه در

‌ ‌ خنده‌هایم دید و گفتا فارغی گویا زِ غم! ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط