شب داستان غریبانه ا ست

شب داستان غریبانه اے ست
از دلتنگے هاے لیلی
و نیامدن هاے مجنون
از خستگے هاے فرهاد
و چشم هاے منتظر شیرین
شب روایتےست به سبڪ اشڪ
و پر از صورت هاے واقعے
نقاب زده هاے روز
شب! راوےِ سکوتےست پر از صدا
صداے ضجه هاے باد
در پسِ شهادت غریبانه‌ے برگها
و خم شدن تن عریان درختے بے بار
و خودزنے ابرها در دلِ بیقرار آسمان
و چشم‌هایے تشنه در انتظارِ
جرعه اے نورِ روز.......
شب!
پیام آورنده‌ے دردیست که
خورشید پیامبرش خواهد شد .!
.....⚘
دیدگاه ها (۰)

ای مرغ آفتاب!با خود مرا ببر به دیاری که همچو بادآزاد و شاد، ...

امشب تمام حوصله ام را در یک ڪلام ڪوچک در تو !خلاصه ڪردم اے ڪ...

به گريه گفتمش : آيا گذر كني بر من ؟به خنده گفت : اگر خاك راه...

مثل آن گل که به گلخانه بپیوست بیادلم از دیدن روی تو چه تنگست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط