در قعر تاریکی ها شمعی روشن کرد، به دنبال خورشید تمام چاله
در قعر تاریکی ها شمعی روشن کرد، به دنبال خورشید تمام چاله چوله ها را پایین بالا کرد، دریغ از ذره ای نور، شمع را خاموش کرد، تا پیدا کردن خورشید باید به سیاهی ها عادت میکرد، عمر شمع ها کوتاه بود.
عادت کرد به اینکه کجا چاله ایست بزرگ، به دنبال درگیری به عادت کردن به تاریکی ها، خورشید را فراموش کرد و نور را.
سال ها بعد وقتی ۳۵ سال بیشتر نداشت، شمع هارا یافت، و کبریت هارا، یادش آمد قولی که به دخترک کبریت فروش داده، خورشید را، چاله هارا، نور را به یاد آورد، زمان زیادی گذشته بود، دخترک حتما یخ زده بود، شمعی روشن کرد به یاد نور، به یاد دخترک، به یاد زندگی .
زندگی فقط نفس کشیدن و عادت به تاریکی ها نبود، زندگی نور بود، دستانی که یخ نزده بود، زندگی لبخند بود، هرچه بود زندگیش با نور دفن شد، با کبریت ها یخ زد و با دخترک مرد.
محدثه✍🏼
عادت کرد به اینکه کجا چاله ایست بزرگ، به دنبال درگیری به عادت کردن به تاریکی ها، خورشید را فراموش کرد و نور را.
سال ها بعد وقتی ۳۵ سال بیشتر نداشت، شمع هارا یافت، و کبریت هارا، یادش آمد قولی که به دخترک کبریت فروش داده، خورشید را، چاله هارا، نور را به یاد آورد، زمان زیادی گذشته بود، دخترک حتما یخ زده بود، شمعی روشن کرد به یاد نور، به یاد دخترک، به یاد زندگی .
زندگی فقط نفس کشیدن و عادت به تاریکی ها نبود، زندگی نور بود، دستانی که یخ نزده بود، زندگی لبخند بود، هرچه بود زندگیش با نور دفن شد، با کبریت ها یخ زد و با دخترک مرد.
محدثه✍🏼
۲۱.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲