کنار زندان توقف کردند.
کنار زندان توقف کردند.
گفتم یعنی آنها چه حالی دارند؟
گفت اسارت ها همگی یک شکل اند، همانطور که زندان ها شبیه به هم هستند.
گفتم به گمانم همه آنها با آزادی وداع میکنند قبل از ورود، با داشته هایشان.
گفت اکثرشان آزادی را فراموش کرده اند.
گفتم چگونه؟
گفت تا به حال اسیر شده ای؟
گفتم به گمانم نه
گفت شده ای، همگی اسیر هستیم، اسیر یکدیگر اسیر نان، آب، اسیر بودن ها، اسیر رفتن ها فقط خودمان خبر نداریم.
گفتم تو اسیر شده ای؟
گفت من هنوز هم اسیرم
گفتم یعنی آنجا بوده ای پشت آن سیم های خاردارها؟
گفت نه، اما درونم زندانیِ باور هایم شده، باور هایی که میآیند و میسازند، میروند و میماند، دیواری که می آیند و میسازند، میروند و فرو میریزد، کسی نمیداند اما تو زیر آوار تا مدت ها زندانی میشوی.
گفتم چند وقت دیگر آزاد میشوی؟
گفت آزادیم را به دیگر نمیفروشم.
گفتم به چه چیزی؟
گفت به انسان ها.
محی
گفتم یعنی آنها چه حالی دارند؟
گفت اسارت ها همگی یک شکل اند، همانطور که زندان ها شبیه به هم هستند.
گفتم به گمانم همه آنها با آزادی وداع میکنند قبل از ورود، با داشته هایشان.
گفت اکثرشان آزادی را فراموش کرده اند.
گفتم چگونه؟
گفت تا به حال اسیر شده ای؟
گفتم به گمانم نه
گفت شده ای، همگی اسیر هستیم، اسیر یکدیگر اسیر نان، آب، اسیر بودن ها، اسیر رفتن ها فقط خودمان خبر نداریم.
گفتم تو اسیر شده ای؟
گفت من هنوز هم اسیرم
گفتم یعنی آنجا بوده ای پشت آن سیم های خاردارها؟
گفت نه، اما درونم زندانیِ باور هایم شده، باور هایی که میآیند و میسازند، میروند و میماند، دیواری که می آیند و میسازند، میروند و فرو میریزد، کسی نمیداند اما تو زیر آوار تا مدت ها زندانی میشوی.
گفتم چند وقت دیگر آزاد میشوی؟
گفت آزادیم را به دیگر نمیفروشم.
گفتم به چه چیزی؟
گفت به انسان ها.
محی
۱۲۴.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲