پارت 58
پارت 58
(متین)
بعد از این که آرشام بهم زنگ زد رفتم تا حاضر شم . خنجری
که آرشام پیدا کرده بود دست من بود. خودش گفت که اصلا
نمیتونه پیش خودش نگه داره . گذاشته بودمش توی
داشبورد ماشین . توی یه جعبه که اگه هلیا دید گیر نده که
این چیه . ولی من هنوز توی کفش موندم . مگه میشه یه
خنجر خود به خود توی یه ماشین پیدا بشه . آخه اون خون
آشام به بیشتر با رادوین اینا کار داشت . اصلا معلوم نیست
کی جلوی آرشام سبز شده باشه . بخوام بیشتر از این فکر کنم
مغزم میترکه . رفتم و آماده شدم . آدرس خونه شون رو بلد
بودم . با رادوین هم زمان رسیدیم . ماشین آرشام اونجا بود
پس اون زود تر رسیده . از ماشین پیاده شدم
من : سلام رادوین
رادوین : سلام . چطوری؟
من : خوبم
رادوین : بریم بالا
رفت زنگ رو زد و در باز شد . رفتیم داخل خونه که بوی
خورشت سبزی پیچید توی سرم . وااااییی خدا . دلم ضعف
رفت .
رادوین : خدا چه بویییی. چیکار کردین شما خانوما .
آرشام : سلام
ترنم و هلیا : سلام
ترنم : رادوین پاشو برو خانومتو بیدار .کن . کچل شدم از بس
صداش کردم.
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
( رادوین )
از پله ها رفتم بالا . در همه اتاق ها رو باز کردم و توی یکیش
دیدم که نفس خوابه . آخه مگه این دختر تا ساعت چند بیدار
بوده که تا الان خواب بوده .رفتم بالا سرش
من : نفس . نفس خانوم پاشو
فورا چشماشو باز کرد .
من : سلام بیدار بودی؟؟
نفس : سلام اره
من : اگه بیدار بودی پس چرا نمیای پایین .
نفس : اگه بیام پایین ترنم اتیشم میزنه
من : عه چرا ؟؟
نفس : داشتم توی گوشیش میگشتم یهو دستم رفت روی یکی
از دکمه هاش و کل گالریش پاک شد ...
من : خب حالا که چی .
نفس : بابا کلی سلفی ار خودش گرفته بود الان من بیام پایین
خاکستر ام رو باید ببری خونه
من : حالا که انگار آروم بود. هنوز نرفته سر گوشیش بیا پایین
فعلا .
بلندش کردم و رفتیم پایین . همه منتظر ما بودن .
(متین)
بعد از این که آرشام بهم زنگ زد رفتم تا حاضر شم . خنجری
که آرشام پیدا کرده بود دست من بود. خودش گفت که اصلا
نمیتونه پیش خودش نگه داره . گذاشته بودمش توی
داشبورد ماشین . توی یه جعبه که اگه هلیا دید گیر نده که
این چیه . ولی من هنوز توی کفش موندم . مگه میشه یه
خنجر خود به خود توی یه ماشین پیدا بشه . آخه اون خون
آشام به بیشتر با رادوین اینا کار داشت . اصلا معلوم نیست
کی جلوی آرشام سبز شده باشه . بخوام بیشتر از این فکر کنم
مغزم میترکه . رفتم و آماده شدم . آدرس خونه شون رو بلد
بودم . با رادوین هم زمان رسیدیم . ماشین آرشام اونجا بود
پس اون زود تر رسیده . از ماشین پیاده شدم
من : سلام رادوین
رادوین : سلام . چطوری؟
من : خوبم
رادوین : بریم بالا
رفت زنگ رو زد و در باز شد . رفتیم داخل خونه که بوی
خورشت سبزی پیچید توی سرم . وااااییی خدا . دلم ضعف
رفت .
رادوین : خدا چه بویییی. چیکار کردین شما خانوما .
آرشام : سلام
ترنم و هلیا : سلام
ترنم : رادوین پاشو برو خانومتو بیدار .کن . کچل شدم از بس
صداش کردم.
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
( رادوین )
از پله ها رفتم بالا . در همه اتاق ها رو باز کردم و توی یکیش
دیدم که نفس خوابه . آخه مگه این دختر تا ساعت چند بیدار
بوده که تا الان خواب بوده .رفتم بالا سرش
من : نفس . نفس خانوم پاشو
فورا چشماشو باز کرد .
من : سلام بیدار بودی؟؟
نفس : سلام اره
من : اگه بیدار بودی پس چرا نمیای پایین .
نفس : اگه بیام پایین ترنم اتیشم میزنه
من : عه چرا ؟؟
نفس : داشتم توی گوشیش میگشتم یهو دستم رفت روی یکی
از دکمه هاش و کل گالریش پاک شد ...
من : خب حالا که چی .
نفس : بابا کلی سلفی ار خودش گرفته بود الان من بیام پایین
خاکستر ام رو باید ببری خونه
من : حالا که انگار آروم بود. هنوز نرفته سر گوشیش بیا پایین
فعلا .
بلندش کردم و رفتیم پایین . همه منتظر ما بودن .
۷.۹k
۱۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.