(☆my idol☆)پارت ۳
۲ هفته بعد از زبان باران:
دوباره از خواب بیدار شدم و کارهای لازم رو کردم و رفتم مدرسه.
وقتی رسیدم،مستقیم رفتم سر کلاسم.
چند دقیقه ی بعد استادمون امد و گفت:بچه ها جواب امتحان هاتون رو توی سایت گذاشتن،وقتی برگشتین خونه سایت رو چک کنید.موفق باشید😊☺️
باران توی ذهنش:یَسسسس💪🏻
بعد از تموم شدن مدرسه:
آخيش تموم شد.
از نیلو خداحافظی کردم و رفتم خونه...
وقتی رفتم خونه بدون اینکه چیزی بخورم یا حتی لباسام رو عوض کنم رفت سراغ لپ تابم و سایت............ رو اوردم(یه اسمی برای سایتش بذارید من نمی دونم چیزی به ذهنم نمی رسه😂)
و اسمم رو سرچ کردم.
وای یا خدا داره میاد😱
قلبم داره تند تند میزنه😰
۱
۲
۳
[<<شما قبول شدید🥳>>]
وای خدایا باورم نمیشه🤩
خیلی خیلی خوشحالم😍🤩😍🤩
اصلا فکرشم نمی کردم قبول بشم😁😄😃😀
خدایا مرسی ممنونم عاشقتم😍😘🥰
(گریه ی خوشحالی😭😭😭😭🤩😃😀)
کلی جیغ و هورا کردم و زنگ زدم به نیلو:
.
.
.
الو نیلو...
یهو ۲ تامون باهم جیغ زدیم😂😂
نیلو:باران میای امشب به مناسبت قبولیمون بریم شهربازی؟ساعت ۷ اگه اوکیی؟😍
باران:مگه میشه بگم نه آخههه اوکی میبینمت اون موقع😍❤️
نیلو:عشق منیییی😍😍🥺🥺🥺
باران:تو هم همین طورررر بایییی🥺🥺❤️❤️❤️❤️
نیلو:بایییی
<<پایان مکالمه>>
باران:الان ساعت چهاره
رفتم یه نودل درست کردم تلویزیون رو روشن کردم و یکم زندگی بهت نارنگی میده رو نگاه کردم.
۲ ساعت بعد از زبان باران:
وای خدا ساعت ۶ شد😳😳😳😳😳خاک تو سرم دیر شددددد
رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم، کار های لازم رو کردم،یه آرایش لایت کردم و یکم موهامو حالت دادم
یه شلوار و تیشرت ست بی تی اس پوشیدم و موهام رو هم باز گذاشتم..
صدای زنگ در امد...
نیلو بود
نیلو: سلاممم آماده ای عشقم؟😍😍
باران:یسسسسس بزن بریممممم
از زبان باران:بعد از ۱۰ دقیقه به شهربازی رسیدیم(بچه ها رفتن ارم😅خونشون تهرانه)
خلاصه رفتن کلی بستنی و پاپ کرن خریدن و خوردنو کلی وسیله سوار شدن.
نیلو:نظرت چیه الان که می خوایم بریم کره بریم بازار چند تا وسیله ی بی تی اس بخریم؟😍😍😍
باران:منم که همیشه پایم بزن بریمممم
رسیدن بازار و کلی لباس،کفش،اکسسوری های خوشگل خریدن...
دیگه دیروقت شده بود و می خواستن برگردن خونه...قرار شد باران امشب خونه ی نیلو بخوابه...
باران:داشتیم می رفتیم که یهو دست یه نفر رو روی شونم حس کردم با ترس و لرز پشت سرمو نگاه کردم یه اکیپ پسر بودن.
گفتن سلام خوشگلا نظرتون چیه امشب رو باهم وقت بگذرونیم(نمی دونم چرا ولی سر اینجاش خندم گرفت😂😂😂)
باران:آقا برو اون ور مزاحم نشو
دست نیلو رو گرفت و با عجله رفت
یهو پسر برگشت دست باران رو گرفت گفت فقط یه شبه...یهو باران چرخید و یدونه با پاش زد توی صورت پسره(باران و نیلو دوتاشون دان ۳ تکواندو دارن)...
دماغ پسره پر خون شد...
شرط:
لایک:۵
کامنت:۰
دوباره از خواب بیدار شدم و کارهای لازم رو کردم و رفتم مدرسه.
وقتی رسیدم،مستقیم رفتم سر کلاسم.
چند دقیقه ی بعد استادمون امد و گفت:بچه ها جواب امتحان هاتون رو توی سایت گذاشتن،وقتی برگشتین خونه سایت رو چک کنید.موفق باشید😊☺️
باران توی ذهنش:یَسسسس💪🏻
بعد از تموم شدن مدرسه:
آخيش تموم شد.
از نیلو خداحافظی کردم و رفتم خونه...
وقتی رفتم خونه بدون اینکه چیزی بخورم یا حتی لباسام رو عوض کنم رفت سراغ لپ تابم و سایت............ رو اوردم(یه اسمی برای سایتش بذارید من نمی دونم چیزی به ذهنم نمی رسه😂)
و اسمم رو سرچ کردم.
وای یا خدا داره میاد😱
قلبم داره تند تند میزنه😰
۱
۲
۳
[<<شما قبول شدید🥳>>]
وای خدایا باورم نمیشه🤩
خیلی خیلی خوشحالم😍🤩😍🤩
اصلا فکرشم نمی کردم قبول بشم😁😄😃😀
خدایا مرسی ممنونم عاشقتم😍😘🥰
(گریه ی خوشحالی😭😭😭😭🤩😃😀)
کلی جیغ و هورا کردم و زنگ زدم به نیلو:
.
.
.
الو نیلو...
یهو ۲ تامون باهم جیغ زدیم😂😂
نیلو:باران میای امشب به مناسبت قبولیمون بریم شهربازی؟ساعت ۷ اگه اوکیی؟😍
باران:مگه میشه بگم نه آخههه اوکی میبینمت اون موقع😍❤️
نیلو:عشق منیییی😍😍🥺🥺🥺
باران:تو هم همین طورررر بایییی🥺🥺❤️❤️❤️❤️
نیلو:بایییی
<<پایان مکالمه>>
باران:الان ساعت چهاره
رفتم یه نودل درست کردم تلویزیون رو روشن کردم و یکم زندگی بهت نارنگی میده رو نگاه کردم.
۲ ساعت بعد از زبان باران:
وای خدا ساعت ۶ شد😳😳😳😳😳خاک تو سرم دیر شددددد
رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم، کار های لازم رو کردم،یه آرایش لایت کردم و یکم موهامو حالت دادم
یه شلوار و تیشرت ست بی تی اس پوشیدم و موهام رو هم باز گذاشتم..
صدای زنگ در امد...
نیلو بود
نیلو: سلاممم آماده ای عشقم؟😍😍
باران:یسسسسس بزن بریممممم
از زبان باران:بعد از ۱۰ دقیقه به شهربازی رسیدیم(بچه ها رفتن ارم😅خونشون تهرانه)
خلاصه رفتن کلی بستنی و پاپ کرن خریدن و خوردنو کلی وسیله سوار شدن.
نیلو:نظرت چیه الان که می خوایم بریم کره بریم بازار چند تا وسیله ی بی تی اس بخریم؟😍😍😍
باران:منم که همیشه پایم بزن بریمممم
رسیدن بازار و کلی لباس،کفش،اکسسوری های خوشگل خریدن...
دیگه دیروقت شده بود و می خواستن برگردن خونه...قرار شد باران امشب خونه ی نیلو بخوابه...
باران:داشتیم می رفتیم که یهو دست یه نفر رو روی شونم حس کردم با ترس و لرز پشت سرمو نگاه کردم یه اکیپ پسر بودن.
گفتن سلام خوشگلا نظرتون چیه امشب رو باهم وقت بگذرونیم(نمی دونم چرا ولی سر اینجاش خندم گرفت😂😂😂)
باران:آقا برو اون ور مزاحم نشو
دست نیلو رو گرفت و با عجله رفت
یهو پسر برگشت دست باران رو گرفت گفت فقط یه شبه...یهو باران چرخید و یدونه با پاش زد توی صورت پسره(باران و نیلو دوتاشون دان ۳ تکواندو دارن)...
دماغ پسره پر خون شد...
شرط:
لایک:۵
کامنت:۰
- ۲.۳k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط