وانشات کوک
ا.ت _ کوک + تهیونگ + لیا =
ویو .ات
سلام من ات هستم ۲۳ سالمه تازه شروع به کار کردم داخل سئول داخل یه کافه کار میکنم رئیس کافه خیلی با منو دوستم مهربونه از کارم راضیم ولی هرچند که حقوقش کمه ولی مجبورم یه جوری زندگیم رو بگذرونم فردا دوباره قراره برم سر کار
صبح ویو ا.ت
بیدار شدم یه حموم ۵ مینی گرفتم روتینمو انجام دادم رفتم که لیا رو بیدار کنم لیا دوست صمیمی منه من و لیا با همدیگه زندگی میکنیم و داخل یه کافه کار می کنیم
رفتم بیرون بعد با لیا رفتیم به کافه رئیس کافه سریع اومد به من و لیا گفت امروز یه مهمون ویژه داریم ل کافه رو اجاره کرده پس سریع کارتون رو شروع کنید میخوام همه جا برق بزنه این مهمون یه مهمون خیلی خیلی ویژه است من و لیا شروع به کار کردیم
ویو کوک
سلام من جئون جونگکوک هستم رئیس بزرگترین باند مافیایی جهان رو اداره میکنم و دست راستم هم تیهونگ هست تنها فرد مورد اعتمادم امروز قرار بود با طونگ بریم بار اسلحهها را تحویل بگیریم امروز برای اینکه زیاد جلب توجه نکنم توی یه کافه قرار گذاشتم از قرار معلوم کل کافه رو خریدم آماده شدم عصر تلخمو زدم رفتم پایین
مکالمه ی کوک و ته
+ ته ته آماده ای
× به به چه عجب روی گل شما رو دیدیم
+ نکن دیگه خودتم میدونی سرم شلوغه
× خوب بریم
+ یس
و راه افتادن به سمت کافه.
ویو ا.ت
من از تمیزکاری خوشم میاد پس سریع کافه را تمیز کردم همه جا را برق انداختم تا مهمون ویژه رسید سریع به میزبانی رفتم و گفتم
_ سلام قربان خیلی خیلی خوش امیدن بفرمایید
× ممنون لطفا مهمون مارو هم راه نمایی کنید
_ چشم
_ خوب این هم از منو چیزی لازم داشتیم لطفاً صدام بزنید
× ممنونم
ویو کوک
داشتم همینجوری با تلفن صحبت میکردم خیلی طول کشید به ته گفتم تو زودتر برو داخل منم میام بعد که وارد کافه شدم رفتم پیش ته نشستم و منتظر تحویل دهنده اسلحهها شدیم
تهیونگ گارسون رو صدا زد و یه دختر خیلی زیبا اومد و به ته
_ بفرمایید قربان
× دوتا لاته برامون بیار
_ چشم قربان الان براتون میارم
کوک بین این زمان فقط و فقط روی اون دختر زوم بود به هیچ عنوان پلک نمیزد چون میترسید این فرشته از دستش فرار کنه
خوب دوستان اگر دوست داشتین بگین ادامه و بزارم 😁
اسلاید ۲ کوک
اسلاید ۳ ته
اسلاید ۴ لیا
اسلاید ۵ ا.ت
ویو .ات
سلام من ات هستم ۲۳ سالمه تازه شروع به کار کردم داخل سئول داخل یه کافه کار میکنم رئیس کافه خیلی با منو دوستم مهربونه از کارم راضیم ولی هرچند که حقوقش کمه ولی مجبورم یه جوری زندگیم رو بگذرونم فردا دوباره قراره برم سر کار
صبح ویو ا.ت
بیدار شدم یه حموم ۵ مینی گرفتم روتینمو انجام دادم رفتم که لیا رو بیدار کنم لیا دوست صمیمی منه من و لیا با همدیگه زندگی میکنیم و داخل یه کافه کار می کنیم
رفتم بیرون بعد با لیا رفتیم به کافه رئیس کافه سریع اومد به من و لیا گفت امروز یه مهمون ویژه داریم ل کافه رو اجاره کرده پس سریع کارتون رو شروع کنید میخوام همه جا برق بزنه این مهمون یه مهمون خیلی خیلی ویژه است من و لیا شروع به کار کردیم
ویو کوک
سلام من جئون جونگکوک هستم رئیس بزرگترین باند مافیایی جهان رو اداره میکنم و دست راستم هم تیهونگ هست تنها فرد مورد اعتمادم امروز قرار بود با طونگ بریم بار اسلحهها را تحویل بگیریم امروز برای اینکه زیاد جلب توجه نکنم توی یه کافه قرار گذاشتم از قرار معلوم کل کافه رو خریدم آماده شدم عصر تلخمو زدم رفتم پایین
مکالمه ی کوک و ته
+ ته ته آماده ای
× به به چه عجب روی گل شما رو دیدیم
+ نکن دیگه خودتم میدونی سرم شلوغه
× خوب بریم
+ یس
و راه افتادن به سمت کافه.
ویو ا.ت
من از تمیزکاری خوشم میاد پس سریع کافه را تمیز کردم همه جا را برق انداختم تا مهمون ویژه رسید سریع به میزبانی رفتم و گفتم
_ سلام قربان خیلی خیلی خوش امیدن بفرمایید
× ممنون لطفا مهمون مارو هم راه نمایی کنید
_ چشم
_ خوب این هم از منو چیزی لازم داشتیم لطفاً صدام بزنید
× ممنونم
ویو کوک
داشتم همینجوری با تلفن صحبت میکردم خیلی طول کشید به ته گفتم تو زودتر برو داخل منم میام بعد که وارد کافه شدم رفتم پیش ته نشستم و منتظر تحویل دهنده اسلحهها شدیم
تهیونگ گارسون رو صدا زد و یه دختر خیلی زیبا اومد و به ته
_ بفرمایید قربان
× دوتا لاته برامون بیار
_ چشم قربان الان براتون میارم
کوک بین این زمان فقط و فقط روی اون دختر زوم بود به هیچ عنوان پلک نمیزد چون میترسید این فرشته از دستش فرار کنه
خوب دوستان اگر دوست داشتین بگین ادامه و بزارم 😁
اسلاید ۲ کوک
اسلاید ۳ ته
اسلاید ۴ لیا
اسلاید ۵ ا.ت
۳.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.